باوقارلغتنامه دهخداباوقار. [ وَ ] (ص مرکب ) موقر. وقور. شکوهمند. سنگین . باوقر. باعزت . باتمکین . (آنندراج ). گران سنگ . مقابل سبکسر. برابر سبکسار.
باوقار بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی ودن، جدی بودن، لبخند ازصورتش محو شدن، سنگین بودن، متانت خودرا حفظ کردن، قیافه گرفتن، کسلکننده بودن
بیوقارفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیوقر، جلف، سبک، سبکسر، ناموقر ≠ موقر، باوقار ۲. بیمهابت، بیهیبت، بیجذبه ≠ پرهیبت، پرجذبه، باجذبه
بوقیرلغتنامه دهخدابوقیر. (ع اِ مرکب ) نوعی از پرندگان دریایی . (دزی ج 1 ص 129). نوعی پرنده بمصر. (یادداشت بخط مؤلف ).
باوقار بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی ودن، جدی بودن، لبخند ازصورتش محو شدن، سنگین بودن، متانت خودرا حفظ کردن، قیافه گرفتن، کسلکننده بودن
باوقار بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی ودن، جدی بودن، لبخند ازصورتش محو شدن، سنگین بودن، متانت خودرا حفظ کردن، قیافه گرفتن، کسلکننده بودن