باهلغتنامه دهخداباه . (ع اِ) آرمیدن با زن . (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 192) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء). نکاح . (آنندراج ). لغتی است در باءة. (ذیل اقرب الموارد از لسان ).
باهلغتنامه دهخداباه . (ع اِ) شهوت . پشت پری . (شرفنامه ٔ منیری ). پشت شهوت افزائی . (آنندراج ). شهوت را گویند که آب پشت و کمر است . مردی . (یادداشت مؤلف ). شهوت و منی . (ناظم الاطباء). آب نشاط : ز عکس آتش تیغت ز بیم بگریزدبسان زیبق از اصلاب دشمنان تو باه .<br
باهلغتنامه دهخداباه . [ هِن ْ ] (ع ص ) باهی . خانه ٔ خالی نامسکونی که چیزی در آن نباشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به باهی شود.
بوژی کِشندهtractive bogie, motored bogieواژههای مصوب فرهنگستانبوژی موتورداری که چرخ- محورهای آن هریک بهتنهایی یا بهطور مشترک ازطریق یک جعبهدنده به حرکت درمیآید
بوژی موتوردارpowered bogie, motor bogieواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بوژی که دارای نیروی محرک یا موتور است و معمولاً در قطارهای خودکِشَند به کار میرود
بوژیbogie 1, truckواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای شامل چهار یا شش چرخ که بهصورت جفت در زیر وسیلۀ نقلیۀ ریلی طویل نصب میشود و ازطریق لولایی مرکزی حرکت و انعطاف وسیلۀ نقلیۀ را در پیچها تسهیل میکند
بوژی خودفرمانself steering bogieواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بوژی که از اتصال انعطافپذیر مجموعۀ چرخـ محورها با قاب بوژی تشکیل میشود و جهت محورها را با شعاع انحنای پیچ هماهنگ میکند
بأهلغتنامه دهخدابأه . [ب َءْه ْ ] (ع مص ) درنیافتن کسی را: ما باءَهْت ُ له ؛ نه دریافتم آن را. (منتهی الارب ). ما باءَهْت ُ له بأهاً؛ درنیافتم آن را. مقلوب مابهات . (ناظم الاطباء). ما بأه له بأهاً؛ مافطن له . (ذیل اقرب الموارد).
باهتياجدیکشنری عربی به فارسیادمکشي کردن , لذت بردن از ادم کشي , مجنون , شخص عصباني و ديوانه , درحال جنون
مبهیلغتنامه دهخدامبهی . [ م ُ ب َهَْ هی ] (ع ص )فراخ سازنده خانه را. (آنندراج ). فراخ کننده ٔ خیمه وخانه . || هر داروئی که بر قوت باه بیفزاید. (ناظم الاطباء). شهوت انگیز. باه انگیز. باه افزای .
مبهیاتلغتنامه دهخدامبهیات . [ م ُ ب َهَْ هی یا ] (ع ص ، اِ) ادویه که باه انگیزد. (آنندراج ). داروهای مقوی باه که بر قوت جماع افزایند. (ناظم الاطباء). ج ِ، مبهیة. و رجوع به مُبَهّی و ماده ٔ بعد شود.
کهزللغتنامه دهخداکهزل . [ ک َ زَ ] (اِ) گیاهی است که در دواها به کار آید و آن مدر و ملین و مسخن و مهیج باه بود. (فرهنگ رشیدی ). رستنی و دارویی باشد که در دواها نیز به کار برند و به عربی جرجیر گویند، ادرار آورد و ملین و مسخن و مقوی باه باشد. (برهان ) (آنندراج ). تره تیزک . (ناظم الاطباء). رجوع
بیهلغتنامه دهخدابیه . [ ب َی ْه ْ ] (ع مص ) دانستن . واقف گردیدن :باه له بیهاً. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
بنوسیاهلغتنامه دهخدابنوسیاه . [ ب ُ ] (اِ مرکب ) غله ای است که آنرا ماش گویند و آن مضعف دندان و مضر باه باشد. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا).
باهتياجدیکشنری عربی به فارسیادمکشي کردن , لذت بردن از ادم کشي , مجنون , شخص عصباني و ديوانه , درحال جنون
دم روباهلغتنامه دهخدادم روباه . [ دُ ] (اِ مرکب ) گاوکش . رجوع به گاوکش شود. || ذنب الثعلب . رجوع به ذنب الثعلب شود.
دم روباهلغتنامه دهخدادم روباه . [ دُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پایین ولایت بخش فریمان شهرستان مشهد با 275 تن سکنه ، آب آن از قنات و راه آن اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
حجر باهلغتنامه دهخداحجر باه . [ ح َ ج َ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حمداﷲ مستوفی گوید نوعی سنگ که حاملش را آرزوی به جماع کم نشود. (نزهة القلوب ).
چشمه روباهلغتنامه دهخداچشمه روباه . [ چ َ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خسروآباد شهرستان بیجار که در 4 هزارگزی شمال خاوری خسروآباد و 2 هزارگزی حاجی آباد واقع است . محلی است تپه ماهوری و سردسیر که 37</spa
خرگاه فلک اشتباهلغتنامه دهخداخرگاه فلک اشتباه . [ خ َ هَِ ف َ ل َ اِ ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خیمه ای که در بزرگی به آسمان ماند. (ناظم الاطباء).