لغتنامه دهخدا
خردمند. [ خ ِ رَ م َ ] (ص مرکب ) عاقل . صاحب عقل ، چه خرد بمعنی عقل و مند بمعنی صاحب و خداوند است . (از برهان قاطع). دانشمند. دانا. (از شرفنامه ٔ منیری ) (از انجمن آرای ناصری ). صاحب هوش . خداوند عقل . شخص عاقل . (از ناظم الاطباء). رزین . (زمخشری ). عقیل . عَقول . ورد. بخرد.