بازستدنلغتنامه دهخدابازستدن . [ س ِ ت َ دَ ] (مص مرکب ) واستدن . بازگرفتن .واپس گرفتن . مسترد داشتن . گرفتن . ستدن : دل بمهر امیر دادستم کس نگوید که داده بازستان . فرخی .و احتیاط مال بکردند آنچه سالار بدیشان داده بود بازستده بود. (تار
گرو بازستدنلغتنامه دهخداگرو بازستدن . [ گ ِ رَ / رُو س ِ ت َ دَ ] (مص مرکب ) فک کردن مورد رهن . مورد رهن را گرفتن . ستدن آنچه نزد کسی به گرو نهاده است در مقابل پرداخت وام . اِفتِکاک . (تاج المصادر بیهقی ).
گرو بازستدنلغتنامه دهخداگرو بازستدن . [ گ ِ رَ / رُو س ِ ت َ دَ ] (مص مرکب ) فک کردن مورد رهن . مورد رهن را گرفتن . ستدن آنچه نزد کسی به گرو نهاده است در مقابل پرداخت وام . اِفتِکاک . (تاج المصادر بیهقی ).
فاستدنلغتنامه دهخدافاستدن . [ س ِ ت َ دَ ] (مص مرکب ) بازستدن . بازگرفتن . رجوع به بازستدن و بازگرفتن شود.
فکاکلغتنامه دهخدافکاک . [ ف ِ / ف َ ] (ع مص ) رها کردن بندی را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || رهن بازستدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). رجوع به فک وفکوک شود. || شکستن مهر. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). || (اِ) فکاک الرهن ؛ آنچه گرو را به وی بیرون آرند. (منته
افتکاکلغتنامه دهخداافتکاک . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) از گرو بیرون آوردن گروی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گرو بازستدن . (تاج المصادر بیهقی ). خلاص کردن . جدا شدن . فک . بازگشادن . (یادداشت بخط مؤلف ). || در فقه عبارتست از منحل ساختن عقد رهن با یکی از موجبات فک آن . و رجوع به کتاب شر
ارتجاعلغتنامه دهخداارتجاع . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) اشتربفروختن و به بهای آن دیگری خریدن سود را. فروختن ناقه و ببهای آن دیگری خریدن . (منتهی الارب ). || عطا که داده باشی بازستدن . (زوزنی ). بخشیده را بازگرفتن . || بازگردانیدن . (زوزنی ) (غیاث ). واگردانیدن . || بازگشتن . بازگشت . || (اِ) عکس العمل .
گرو بازستدنلغتنامه دهخداگرو بازستدن . [ گ ِ رَ / رُو س ِ ت َ دَ ] (مص مرکب ) فک کردن مورد رهن . مورد رهن را گرفتن . ستدن آنچه نزد کسی به گرو نهاده است در مقابل پرداخت وام . اِفتِکاک . (تاج المصادر بیهقی ).