بارسنجفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که بار را وزن میکند؛ ترازودار؛ قپاندار.۲. هرچه با آن باری را وزن کنند؛ ترازو؛ قپان.
بارسنجلغتنامه دهخدابارسنج . [ س َ ] (نف مرکب ) وزّان . قپاندار. (دِمزن ). رجوع به شعوری ج 1 ورق 153 برگ ب شود. || (اِ مرکب ) بارسنجن . هر چیزی که بدان بار را می سنجند. (ناظم الاطباء). اسبابی که بدان بار را توزین کنند. ترازو. قپ
بارسنجنلغتنامه دهخدابارسنجن . [ س َ ج ِ ] (اِ مرکب ) بارسنج . بارسنجین . (دِمزن ). رجوع به بارسنج و ناظم الاطباء: بارسنج و شعوری ج 1 ورق 179 برگ ب شود.
بارسنجیلغتنامه دهخدابارسنجی . [ س َ ] (حامص مرکب ) عمل بار سنجیدن . قپان کردن بار. توزین کردن بار. وزن کردن بار.
سنجلغتنامه دهخداسنج . [ س َ ] (اِ) وزن و کیل است که از وزن کردن و کشیدن به ترازو باشد. (برهان ). وزن کردن و وزن به این معنی مبدل سنگ است . (آنندراج ) (غیاث ) (جهانگیری ). || (نف ) مخفف سنجنده . که بسنجد. که برکشد. و در این معنی غالباً مزید مؤخر کلمات دیگر شود و صفت فاعلی مرکب مرخم سازد.
بارسنجنلغتنامه دهخدابارسنجن . [ س َ ج ِ ] (اِ مرکب ) بارسنج . بارسنجین . (دِمزن ). رجوع به بارسنج و ناظم الاطباء: بارسنج و شعوری ج 1 ورق 179 برگ ب شود.
بارسنجیلغتنامه دهخدابارسنجی . [ س َ ] (حامص مرکب ) عمل بار سنجیدن . قپان کردن بار. توزین کردن بار. وزن کردن بار.