ایستاداندنلغتنامه دهخداایستاداندن . [ دَ ] (مص ) متوقف کردن . نگاه داشتن . برپا داشتن : صواب آن است که خداوند ندیمان خردمند را ایستاداند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 101).
ایستادانیدنلغتنامه دهخداایستادانیدن . [ دَ ] (مص ) توقیف . بازداشتن . || بپای کردن . برپای کردن . برپای داشتن . ایستاداندن : گفت ابوبکر حصیری راو پسرش را خلیفه با جبه و موزه بخانه ٔ خواجه [ خواجه ٔ بزرگ ] آورده و بایستادانید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 1
ایستادانیدنلغتنامه دهخداایستادانیدن . [ دَ ] (مص ) توقیف . بازداشتن . || بپای کردن . برپای کردن . برپای داشتن . ایستاداندن : گفت ابوبکر حصیری راو پسرش را خلیفه با جبه و موزه بخانه ٔ خواجه [ خواجه ٔ بزرگ ] آورده و بایستادانید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 1