ایسارلغتنامه دهخداایسار. (ع مص ) (از «ی س ر») توانگر گردیدن و بی نیاز گشتن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی ). || بآسانی زادن زن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ).
پشتۀ یخرُفتیesker/ asar/ eschar/ eskar/ osarواژههای مصوب فرهنگستانپشتۀ ساختهشده از انباشتههای شن و ماسۀ یخساری
یسرةلغتنامه دهخدایسرة. [ ی َ س َ رَ ] (ع اِ) خطهای از هم گشاده ٔ کف دست . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از فقه اللغة فراء ص 39). || داغ دو ران . ج ، ایسار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || خطهای داغ در رانها. ج ، ایسار. (ناظم الاطباء).
یاسرلغتنامه دهخدایاسر. [ س ِ ] (ع ص ) شترکش که گوشت بهره بهره کند. (از منتهی الارب ) (آنندراج ).شترکش . (ناظم الاطباء). کشنده ٔ شتر. جزار. (از اقرب الموارد). || قسمت کننده ٔ جزور قمار. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). آنکه جزور قمار راتصدی می کند. (از اقرب الموارد). || قمارباز. (م
الأملغتنامه دهخداالأم . [ اَ ءَ ](ع ن تف ) لئیم تر. فرومایه تر. ناکس تر: والخوز الأم الناس و اسقطهم نفساً. (معجم البلدان ج 3 ص 487 س 17).- امثال : <span cla
عربلغتنامه دهخداعرب . [ ع َ رَ ] (اِخ ) دسته ای از مردم خلاف عجم ، و مراداز عجم هر کسی است که غیر عرب باشد از فرس و ترک و فرنگ و جز آنها و لفظ عرب مؤنث است بر تأویل طائفه : یقال عرب العاربة و العرب العرباء. ج ، اَعرُب ، عُروب . و گفته شده است عرب شهرنشینانند، و گفته شده است عام است و شامل
حجازلغتنامه دهخداحجاز. [ ح ِ ] (اِخ ) سرزمین معروف . مکة و مدینة و طائف و روستاهای آنها. و از آنروی بدین ناحیت حجاز گویند که حاجز و فاصل و حائل است میان نجد و تهامة یا بین نجد و سراة اولاَِنّها اُحتجزت بالحرار الخمس : ِحرّةُ بنی ُسلیم و راقم و لیلی و شوران والنار. (منتهی الارب ). و حجاز نام ک
دروسوس کایسارلغتنامه دهخدادروسوس کایسار. [ دْرو / دِ ] (اِخ ) ملقب به دروسوس کهین . تاریخ وفات در سال 23 م . فرزند تیبریوس (برادر دروسوس گرمانیکوس ، از خاندان دروسوس ). پس از چندی خدمت درایالات تابع روم در 2
بایسارلغتنامه دهخدابایسار. [ ی َ ] (ص مرکب ) متمول . ثروتمند : رعیت از تو چو بایسار شوداز برای تو جان سپار شودچون نیابد یسار بگریزدبا عدوی تو بر بیامیزد. سنائی .و رجوع به یسار شود.