لغتنامه دهخدا
بریان کردن . [ ب ِرْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کباب کردن . برشته کردن . پختن . تف دادن . اشتواء. اطباخ .افتئاد. اکشاء. انضاج . حَنذ. تَشویة. شَی ّ. طَجن . طَهو. طَهی . طَهَیان . قَلو. قَلی . کَشَی : از آن پس که بی توش و بی جانْش کردبر آن آتش تیز بریا