اوایللغتنامه دهخدااوایل . [اَ ی ِ ] (ع اِ) اوائل . ج ِ اول . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به اوائل و اول شود.
آواللغتنامه دهخداآوال . (اِخ ) بزرگترین جزیره ٔ مجمعالجزایر بحرین در خلیج فارس ، و آن را بحرین نیز گویند. بطول 50هزار و عرض 17هزار گز، و مرکز و بندر آن مینابه است . سکنه ٔ آن 115000 تن باشد.
احواللغتنامه دهخدااحوال . [ اِح ْ ] (ع اِ) ج ِ حال . چیزها که آدمی بر آن است . حالات . اوضاع . حالات و کیفیات مزاج بیماری و تندرستی . || امور و اعمال و کردار و کار و بار. || سرگذشت و سرانجام . حوادث . ماجراها. کیفیات : بشد فاش احوال شاه جهان به پیش مهان و به پیش
احواللغتنامه دهخدااحوال . [ اِح ْ ] (ع مص ) احال اﷲ الحول َ؛ تمام کرد خدا سال را. || مسلمان شدن . || محال گفتن . || خداوند شتران نازاینده گردیدن با گشن یافتن . || بحال دیگر شدن . || بجای دیگر شدن . احوال حول ؛ گشتن سال بر... رسیدن سال را. یکساله شدن . || احوال شی ٔ؛ سال گشت شدن چیز. بحال دیگر
اوائللغتنامه دهخدااوائل . [ اَ ءِ ] (ع اِ) ج ِاَوَّل . اوایل . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). نحویین گویند: اصل اوائل اواول [ با دو واو ] بوده است ولی چون دو واو در دو طرف الف قرار گرفته اند وکلمه جمع و جمع ثقیل است دومی را بهمزه برگردانده اند و گاه قلب کنند و گویند اوالی . (از منته