انکارلغتنامه دهخداانکار. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ نَکِر و نَکُر و نُکُر. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مفردات کلمه شود.
انکارلغتنامه دهخداانکار. [ اِ ] (ع مص ) ناشناختن . (از منتهی الارب ) (ترجمان القرآن جرجانی ) (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). ندانستن . جاهل بودن به چیزی . (از اقرب الموارد): انکار مرد کار را؛ نشناختن وی آن را. (از ناظم الاطباء). || جحود کردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ترجمان القر
انکارdenialواژههای مصوب فرهنگستانسازوکاری دفاعی که در آن افکار و احساسات و اعمال و وقایع دردناک و ناپذیرفته با بیرون راندن از خودآگاه نادیده انگاشته میشود
انقارلغتنامه دهخداانقار. [ اِ ] (ع مص ) بازایستادن از چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). کف ّ. (از اقرب الموارد).
انقیارلغتنامه دهخداانقیار. [ اِ ] (ع مص ) افتادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ویران شدن چاه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). || میل کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
انکار کردنلغتنامه دهخداانکار کردن . [ اِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نشناختن چیزی یا کسی را. منکر شدن . خستو نبودن : انکار قول یا نوشته ٔ خود کردن ؛ زیرآن زدن . نکیر. نفی . (یادداشت مؤلف ). جحد. جحود. (دهار). امتناع کردن . ابا کردن . نپذیرفتن : هر آن کسی که چنین صنع خوب دید به
انکار ناپذیریلغتنامه دهخداانکار ناپذیری . [ اِ پ َ ] (حامص مرکب ) مقابل انکارپذیری . (فرهنگ فارسی معین ).
انکارپذیرلغتنامه دهخداانکارپذیر. [ اِ پ َ ] (نف مرکب ) قابل انکار. لایق انکار. مقابل انکارناپذیر. (فرهنگ فارسی معین ).
انکارپذیریلغتنامه دهخداانکارپذیری . [ اِ پ َ ] (حامص مرکب ) قابلیت انکار. مقابل انکارناپذیری . (فرهنگ فارسی معین ).
انکارناپذیرلغتنامه دهخداانکارناپذیر. [ اِ پ َ ] (نف مرکب ) غیرقابل انکار. مقابل انکارپذیر. (فرهنگ فارسی معین ).
انکاریلغتنامه دهخداانکاری . [ اِ ] (ص نسبی ) منفی . (ناظم الاطباء). || نزد اهل معانی سخنی است که در پاسخ منکر حکم القاء شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به همین کتاب شود.
انکارپذیرلغتنامه دهخداانکارپذیر. [ اِ پ َ ] (نف مرکب ) قابل انکار. لایق انکار. مقابل انکارناپذیر. (فرهنگ فارسی معین ).
انکار کردنلغتنامه دهخداانکار کردن . [ اِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نشناختن چیزی یا کسی را. منکر شدن . خستو نبودن : انکار قول یا نوشته ٔ خود کردن ؛ زیرآن زدن . نکیر. نفی . (یادداشت مؤلف ). جحد. جحود. (دهار). امتناع کردن . ابا کردن . نپذیرفتن : هر آن کسی که چنین صنع خوب دید به
انکار ناپذیریلغتنامه دهخداانکار ناپذیری . [ اِ پ َ ] (حامص مرکب ) مقابل انکارپذیری . (فرهنگ فارسی معین ).
انکارپذیریلغتنامه دهخداانکارپذیری . [ اِ پ َ ] (حامص مرکب ) قابلیت انکار. مقابل انکارناپذیری . (فرهنگ فارسی معین ).
پیمانکارلغتنامه دهخداپیمانکار. [ پ َ / پ ِ ] (اِ مرکب ) مقاطعه کار. پدراتچی . کنتراتچی . مقاطعه چی . کسی که انجام دادن کاری را در قبال مبلغ معینی پول تعهد کند. || در اصطلاح مالیات بردرآمد آنکه ضمن عقد قراردادی کتبی تعهد کند ساختن بنائی یاتهیه و تحویل کالایی را در
زیانکارلغتنامه دهخدازیانکار. (ص مرکب ) متلف . اتلاف کننده و تباه کننده . (ناظم الاطباء). زیان آور. آنکه زیان و خسارت رساند : به گیتی زیانکارتر کار چیست که بر کرده ٔ آن بباید گریست . فردوسی .ز گیتی هر آنکو بی آزارترچنان دان که مرگش
نهانکارلغتنامه دهخدانهانکار. [ ن ِ / ن َ ] (ص مرکب ) که پنهان از چشم دیگران کاری کند. که اعمال خویش از انظار پوشیده دارد. کنایه از ریاکار : محرم از بهر نهانکاران به کار آید حریف ما که پیدا می خوریم از کار محرم فارغیم .<p class
نانکارلغتنامه دهخدانانکار. (اِ مرکب ) قطعه زمینی که به زمین دار واگذار میشودو پس از کناره کردن از عمل و شغل خود نیز در تصرف وی خواهد بود. (ناظم الاطباء). زمینی است که به زمینداران و چودهریان و تعلقه داران برای وجه معیشت از پیشگاه پادشاه مرحمت می شود و نانکاری منسوب به آن است و این محاوره ٔ اهل
پیمانکارفرهنگ فارسی عمیدکسی که انجام دادن کاری را در برابر پول معینی برعهده بگیرد؛ مقاطعهکار؛ کُنتُراتچی.