انوالغتنامه دهخداانوا. [ اَن ْ ] (از عربی ، اِ) انواء : ز بس بدایع چون بوستان پر از انوارز بس جواهر چون آسمان پر از انوا. مسعودسعد.شکوفه ها همه انوای باغ گردون است که چون پدیدشدند افتتاح کرد سما. مسعودسعد.
انوافرهنگ فارسی عمید۱. (نجوم) سقوط ستاره از یکی از منازل در مغرب و طلوع رقیب آن از مشرق.۲. (اسم) [قدیمی] بارانها.۳. (اسم) (نجوم) [قدیمی] ۲۸ ستاره که هرگاه یکی از آنها غروب میکرده ستارۀ دیگری در همان ساعت در مشرق طلوع میکرده.
حنواءلغتنامه دهخداحنواء. [ ح َ ] (ع ص ) ناقة حنواء؛ ناقه ٔ گوژپشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مؤنث احنی به معنی گوژپشت و منحنی . (از اقرب الموارد).
انواءلغتنامه دهخداانواء. [ اَن ْ ] (ع اِ) ج ِنَوء، منزل های ماه . (مهذب الاسماء). ستاره ٔ مایل بغروب یا آن طالع است و آن منزلی است قمر را از منازل بیست وهشت . (آنندراج ). مجادیح السماء، انواء آسمان و نوء غروب کردن منزلی از منازل ماه و طلوع کردن منزلی دیگر مقابل آن . (منتهی الارب ): و توالت الا
انواءلغتنامه دهخداانواء. [ اِن ْ ] (ع مص ) افکندن هسته ٔ خرما از دهان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دانه های خرما انداختن از دهان . (آنندراج ). هسته بیوکندن . (تاج المصادر بیهقی ). || دور شدن . || بسیارسفر گردیدن . || روا کردن حاجت را. || کلان گردانیدن فربهی شتر را. (منتهی الارب )(ناظم الاط
انوپالغتنامه دهخداانوپا. [ اَ ] (اِ) گاوزبان تلخ . (ناظم الاطباء) (هفت قلزم ) (برهان ). و آن گیاهی است که در داروها بکار برند. (برهان ). || کاسنی . (ناظم الاطباء) (هفت قلزم ). انکوپا. (انجمن آرای ناصری ).
انگوپالغتنامه دهخداانگوپا. [ اَ ] (هزوارش ، اِ) بلغت زند و پازند کاسین و هندباء. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) .
انواءلغتنامه دهخداانواء. [ اَن ْ ] (ع اِ) ج ِنَوء، منزل های ماه . (مهذب الاسماء). ستاره ٔ مایل بغروب یا آن طالع است و آن منزلی است قمر را از منازل بیست وهشت . (آنندراج ). مجادیح السماء، انواء آسمان و نوء غروب کردن منزلی از منازل ماه و طلوع کردن منزلی دیگر مقابل آن . (منتهی الارب ): و توالت الا
انواءلغتنامه دهخداانواء. [ اِن ْ ] (ع مص ) افکندن هسته ٔ خرما از دهان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دانه های خرما انداختن از دهان . (آنندراج ). هسته بیوکندن . (تاج المصادر بیهقی ). || دور شدن . || بسیارسفر گردیدن . || روا کردن حاجت را. || کلان گردانیدن فربهی شتر را. (منتهی الارب )(ناظم الاط
انواحلغتنامه دهخداانواح . [ اَن ْ ](ع اِ) ج ِ نائحة. (منتهی الارب ) (آنندراج ). به معنی زن نوحه کننده . (آنندراج ). رجوع به نائحة شود. || ج ِ نائح . (ناظم الاطباء). رجوع به نائح شود.
انوارلغتنامه دهخداانوار. [ اَن ْ ] (ع اِ) ج ِ نور. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء): لمعان انوار سروری در جبین او مبین گشته . (گلستان ).چراغ را که چراغی ازاو فراگیرندفرونشیند و باقی بماند انوارش . سعدی . || ج ِ نَوْر به معنی شکوفه ها. (غیاث
الوالغتنامه دهخداالوا. [ اُل ْ ] (اِ) ستاره ، و آنرا به تازی کوکب گویند. (فرهنگ جهانگیری ) (برهان قاطع) (از فرهنگ رشیدی ). ستاره و کوکب و کوکب سیار و برج فلکی . (ناظم الاطباء). رشیدی آرد: مسعودسعد در صفت عمارت گفته است : زبس بدایع چون بوستان پر از انوارز بس جوا
انواءلغتنامه دهخداانواء. [ اَن ْ ] (ع اِ) ج ِنَوء، منزل های ماه . (مهذب الاسماء). ستاره ٔ مایل بغروب یا آن طالع است و آن منزلی است قمر را از منازل بیست وهشت . (آنندراج ). مجادیح السماء، انواء آسمان و نوء غروب کردن منزلی از منازل ماه و طلوع کردن منزلی دیگر مقابل آن . (منتهی الارب ): و توالت الا
انواءلغتنامه دهخداانواء. [ اِن ْ ] (ع مص ) افکندن هسته ٔ خرما از دهان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دانه های خرما انداختن از دهان . (آنندراج ). هسته بیوکندن . (تاج المصادر بیهقی ). || دور شدن . || بسیارسفر گردیدن . || روا کردن حاجت را. || کلان گردانیدن فربهی شتر را. (منتهی الارب )(ناظم الاط
انواحلغتنامه دهخداانواح . [ اَن ْ ](ع اِ) ج ِ نائحة. (منتهی الارب ) (آنندراج ). به معنی زن نوحه کننده . (آنندراج ). رجوع به نائحة شود. || ج ِ نائح . (ناظم الاطباء). رجوع به نائح شود.
انوارلغتنامه دهخداانوار. [ اَن ْ ] (ع اِ) ج ِ نور. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء): لمعان انوار سروری در جبین او مبین گشته . (گلستان ).چراغ را که چراغی ازاو فراگیرندفرونشیند و باقی بماند انوارش . سعدی . || ج ِ نَوْر به معنی شکوفه ها. (غیاث
لانوالغتنامه دهخدالانوا. (اِخ ) نام کرسی بخش از ولایت لیل در ایالت نر فرانسه . دارای راه آهن و 1569 تن سکنه است .
لانوالغتنامه دهخدالانوا. (اِخ ) شارل دو. نایب السلطنه ٔ ناپل (ایتالیا). مولد والنسین (1487-1527 م .).
کالاسانوالغتنامه دهخداکالاسانوا. (اِ) به هندی اسم نوعی ارز است و گفته اند که اسم دوائی مسمی به ساداوران است . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به ساداوران شود.
نانوالغتنامه دهخدانانوا. [ نان ْ ] (اِ مرکب ) (از: نان + وا، پسوند اتصاف ) نانبا کردی : نان پان [ نان پزخانه ] از پان = وان (فارسی ) . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نان پز. (آنندراج ). کسی که نان می سازدو میفروشد. خباز. (ناظم الاطباء). طالم : سوی نانوا شد سبک باغ