انجام پذیرلغتنامه دهخداانجام پذیر. [ اَ پ َ ] (نف مرکب ) شدنی . (یادداشت مؤلف ). قابل انجام شدن . قابل اجرا. اجراپذیر. عمل شدنی . پیش رفتنی . (از لغات فرهنگستان ). مقابل انجام ناپذیر. (از فرهنگ فارسی معین ).
انجاملغتنامه دهخداانجام . [ اَ ] (اِ) انتها و آخر هرکار. (برهان قاطع) (آنندراج ) (هفت قلزم ). اتمام کار. ضد آغاز. (انجمن آرا). آخر کارها. (فرهنگ خطی ). انتها. آخرکار. (غیاث اللغات ). آخرکار. فرجام . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). آخرکار. عاقبت . (مؤید الفضلاء). عاقبت . (رشیدی ). بافدم . (شرفن
هنجاملغتنامه دهخداهنجام . [ هََ ] (ص ) مردم بیکار و تنبل وکاهل و باطل و مهمل را گویند. (برهان ) : در دنیا سخت سختی و در دین پی سست و میانه کار و هنجامی .ناصرخسرو.
انجاملغتنامه دهخداانجام . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ نَجم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). ستاره ها.
انجاملغتنامه دهخداانجام . [ اِ ] (ع مص ) برآمدن و طلوع شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). آشکار شدن . و برآمدن . (از اقرب الموارد). || واشدن آسمان از ابر، یقال : انجمت السماء ایاماً ثم انجمت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) . واشدن آسمان از ابر. (آنندراج ). بازشدن آسمان و آشکار گرد
انجاملغتنامه دهخداانجام . [اَ ] (اِخ ) عمدةالملک امیرجان از احفاد شاه نعمةاﷲ ولی بود و با خاندان صفوی قرابت داشت ، شاعر و ادیب بود، در زمان عالمگیر بهندوستان رفت و از طرف وی به والیگری کابل و اﷲآباد منصوب گردید سپس بمرتبه ٔ وزیراعظمی رسید و در سال 1159 هَ .ق .
انجام پذیرفتنلغتنامه دهخداانجام پذیرفتن . [ اَ پ َ رُ ت َ ] (مص مرکب ) بپایان آمدن . خاتمه یافتن . امکان یافتن : چون امور عالم ... و مواد مشوشات ضمایر خلایق انجام پذیرفت . (جهانگشای جوینی ).هرچه آغاز ندارد نپذیرد انجام .حافظ.
تابع یکطرفهone-way functionواژههای مصوب فرهنگستانیک تابع ریاضی که محاسبۀ آن در یک جهت بسیار راحتتر از جهت عکس آن انجامپذیر باشد
رنگآمیزی اسیدمقاومacid-fast stainواژههای مصوب فرهنگستاننوعی رنگآمیزی افتراقی برای شناسایی اندامگانهای اسیدپای که به روشهای مختلف انجامپذیر است
انجام شدنیلغتنامه دهخداانجام شدنی . [ اَ ش ُ دَ ] (ص لیاقت ) انجام پذیر. قابل انجام شدن . (فرهنگ فارسی معین ).
انجاملغتنامه دهخداانجام . [ اَ ] (اِ) انتها و آخر هرکار. (برهان قاطع) (آنندراج ) (هفت قلزم ). اتمام کار. ضد آغاز. (انجمن آرا). آخر کارها. (فرهنگ خطی ). انتها. آخرکار. (غیاث اللغات ). آخرکار. فرجام . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). آخرکار. عاقبت . (مؤید الفضلاء). عاقبت . (رشیدی ). بافدم . (شرفن
انجاملغتنامه دهخداانجام . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ نَجم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). ستاره ها.
انجاملغتنامه دهخداانجام . [ اِ ] (ع مص ) برآمدن و طلوع شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). آشکار شدن . و برآمدن . (از اقرب الموارد). || واشدن آسمان از ابر، یقال : انجمت السماء ایاماً ثم انجمت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) . واشدن آسمان از ابر. (آنندراج ). بازشدن آسمان و آشکار گرد
انجاملغتنامه دهخداانجام . [اَ ] (اِخ ) عمدةالملک امیرجان از احفاد شاه نعمةاﷲ ولی بود و با خاندان صفوی قرابت داشت ، شاعر و ادیب بود، در زمان عالمگیر بهندوستان رفت و از طرف وی به والیگری کابل و اﷲآباد منصوب گردید سپس بمرتبه ٔ وزیراعظمی رسید و در سال 1159 هَ .ق .
انجامفرهنگ فارسی عمید۱. اجرا کردن.۲. (اسم) پایان؛ آخر؛ عاقبت.⟨ انجام دادن: (مصدر متعدی)۱. اجرا کردن.۲. پایان دادن؛ به پایان رساندن؛ سامان دادن.⟨ انجام شدن: (مصدر لازم) به پایان رسیدن؛ تمام شدن.⟨ انجام یافتن: (مصدر لازم) پایان یافتن؛ به پایان رسیدن.
درانجاملغتنامه دهخدادرانجام . [ دَ اَ ] (ق مرکب ) (از: در+ انجام ) در آخر. سرانجام . به آخر. بفرجام . باری .
دل انجاملغتنامه دهخدادل انجام . [ دِ اَ ] (ص مرکب ) کسی که مراد دل را به انجام می رساند. (ناظم الاطباء). || که دل به او انجامد. که دل به اومنتهی شود. مطلوب . مقصود. غایت طلب دل : به من ده دل انجام دخترت رابه من تازه کن نام و افسرت را.فردوسی .<
انجاملغتنامه دهخداانجام . [ اَ ] (اِ) انتها و آخر هرکار. (برهان قاطع) (آنندراج ) (هفت قلزم ). اتمام کار. ضد آغاز. (انجمن آرا). آخر کارها. (فرهنگ خطی ). انتها. آخرکار. (غیاث اللغات ). آخرکار. فرجام . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). آخرکار. عاقبت . (مؤید الفضلاء). عاقبت . (رشیدی ). بافدم . (شرفن
خام انجاملغتنامه دهخداخام انجام . [ اَ ] (ص مرکب ) آنچه انجامش خام وناپخته باشد. آنچه انجامش عقلایی نباشد : نه شکنجی که بود خام انجام بل شکنجی که بود تیزآهنج .سوزنی .
ره انجاملغتنامه دهخداره انجام . [ رَه ْ اَ ] (اِ مرکب ) زاد و راحله و اسباب سفر از مرکب و مال سواری و جز آن . (ناظم الاطباء) (از برهان ) : به منزل رسانده ره انجام راگرو برده هم صبح و هم شام را. نظامی . || مرکب و مال سواری . (ناظم الاطب