لغتنامه دهخدا
انبوییدن . [ اَم ْ دَ ](مص ) بوی کردن و بوییدن .(برهان قاطع) (آنندراج ). بوی کردن . (شرفنامه ٔ منیری ). شم . تعسعس . (مجمل اللغه ). الشم و الشمیم . (تاج المصادر بیهقی ). شمیم . (دهار). بوییدن و استشمام کردن چیزهای خوشبوی و بوی خوش . (ناظم الاطباء) : <b