املاکلغتنامه دهخدااملاک . [ ] (اِخ ) دهی است از بلوک جره ٔ فارس در دوفرسنگی شمال اشفایقان . (از فارسنامه ٔ ناصری ).
املاکلغتنامه دهخدااملاک . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ مَلْک و مَلِک . (از اقرب الموارد). پادشاهان . (آنندراج ). || ج ِ مَلَک . (از اقرب الموارد). فرشتگان . (آنندراج ) : چون تو قوت داده ای املاک راکه بدرّانند این افلاک را. مولوی (مثنوی ).خاک آ
املاکلغتنامه دهخدااملاک . [ اِ ] (ع مص ) مُلک گردانیدن چیزی کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مالک چیزی گردانیدن . (غیاث اللغات ). || پادشاه کردن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). پادشاه کردن . (تاج المصادربیهقی ). || خمیر سخت و نیکو کردن . (منتهی الار
عملاقلغتنامه دهخداعملاق . [ ع ِ ] (ع ص ) آنکه بظرافت فریبد مردم را. (از منتهی الارب ). کسی که با ظرافت خویش ترا بفریبد. (از اقرب الموارد).
عملاقلغتنامه دهخداعملاق .[ ع ِ ] (اِخ ) ابن لاوذ. فرزندان او عمالقه هستند که از اقوام باستانی حجاز باشند. رجوع به عمالقة شود.
حملاقلغتنامه دهخداحملاق . [ ح ِ / ح ُ ] (ع اِ) گرداگرد چشم از اندرون که بسرمه سیاه گردد. ج ، حمالیق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || سپیدی بیغوله ٔ چشم که پنهان است درون پلکها. || سرخی درون پلک که وقت سرمه کشیدن برآید. || جای سرمه از اندرون که ملاصق چشم است
املاغلغتنامه دهخدااملاغ . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ مِلْغ. آنانکه بفحش تکلم کنند. (از اقرب الموارد). و رجوع به ملغ شود.
املاقلغتنامه دهخدااملاق . [ اِم ْ م ِ ] (ع مص ) نرم و تابان گردیدن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || گم شدن و گذشتن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). غایب و ناپدید گشتن . (ناظم الاطباء). گویند املق [ انملق ] منی ؛ ای افلت . (از منتهی الارب ). و رجوع به انملاق شود.
ثبت املاکفرهنگ فارسی معین( ~ِ اَ)(اِمر.)ثبت کردن مشخصات ملک ها و آن بر دو قسم است : ؛~ عادی ، ثبت ملکی که به موجب درخواست مالک در نقطه ای از کشور که ثبت املاک اجباری است ، به عمل آید. ؛ ~ عمومی ثبت ملکی که به موجب اظهارنامة ادارة ثبت و دعوت از مالک در نقطه ای از کشور که ثبت املاک اجباری است به عمل آید.
مدینةالاملاکلغتنامه دهخدامدینةالاملاک . [ م َ ن َ تُل ْ اَ ] (اِخ ) طلیطلة. لانها فیما یقال ملکها اثنان و سبعون انساناً. (نفح الطیب ج 1 ص 770، از یادداشت مؤلف ). رجوع به طلیطلة شود.
جفرالاملاکلغتنامه دهخداجفرالاملاک . [ ج َ رُل ْ اَ ] (اِخ ) جایی است در سرزمین حیره . (از معجم البلدان ) (مراصد الاطلاع ).
ابوالاملاکلغتنامه دهخداابوالاملاک . [ اَ بُل ْ اَ ] (اِخ ) علی بن عبداﷲبن عباس ، جد خلفای عباسی . مولد او به سال 40 هَ . ق . بود و امیرالمؤمنین علی علیه السلام او را علی نام نهاد و کنیت ابوالحسن داد. او مردی زاهد و فصیح بود و از ولیدبن عبدالملک بسی آزار دید و از د