امرارلغتنامه دهخداامرار. [ اَ ] (اِخ ) اسم آبهایی است در بادیه . گویند از آن بنی فزاره است و گویند همان عراعر و کنیب است بجهت تلخی امرار گفته اند. (از معجم البلدان ) (مراصد الاطلاع ).
امرارلغتنامه دهخداامرار. [ اَ ] (ع اِ) جج ِ مِرَّة. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از المنجد). رجوع به مِرَّة شود. || ج ِ مُرّة. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از المنجد). رجوع به مُرَّة شود. || ج ِ مُرّ. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از المنجد). رجوع به مر شود.
امرارلغتنامه دهخداامرار. [ اِ ] (ع مص ) گذرانیدن کسی را بر پل . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گذرانیدن کسی را از جایی . (فرهنگ فارسی معین ). || بگذرانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). عبور دادن . (فرهنگ فارسی معین ). || برانگیختن کسی را که بر پل رود. (از منتهی الارب ) (
باستانشناس حرفهایprofessional archaeologistواژههای مصوب فرهنگستانکسی که ازطریق پرداختن به کار باستانشناسی امرار معاش میکند