امجادلغتنامه دهخداامجاد. [ اِ ] (ع مص ) بزرگ داشتن و ببزرگی ستودن . || بسیار بخشیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). || به سیری وفراخی رسیدن شتران . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).سیر خورانیدن شتران را یا پر شکم چرانیدن یا نیم شکم علف دادن یا از گیاه تر
امجادلغتنامه دهخداامجاد. [ اَ ] (ع ص ،اِ) ج ِ ماجد و مجید. (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). بزرگان . (از غیاث اللغات ) (آنندراج ). بزرگواران . (فرهنگ فارسی معین ). ج ِ مجد. (اقرب الموارد).
همزادلغتنامه دهخداهمزاد. [ هََ ] (ص مرکب ) رفیقی که در زاد و راحله شریک باشد. (از برهان ). گمان نمیرود که جزء دوم این ترکیب ، زاد (واژه ٔ عربی به معنی توشه ) باشد و مؤلف برهان با معنی دوم همزاد چنین تعبیری برای لفظ «زاد» کرده است .
همزادلغتنامه دهخداهمزاد. [ هََ ] (ص مرکب ) هم سن . همسال . (برهان ) : که پیوند شاه است و همزاد اوی سواری است جنگاور و نامجوی . فردوسی .سه پیر بودند ندیمان وی و همزاد او. (تاریخ بیهقی ).مرا رامین نه خویش است و نه پیوندنه هم گ
همزادفرهنگ فارسی عمید۱. [عامیانه] موجودی نامرئی مانند جن که همراه با کسی در هنگام تولد زاده میشود.۲. همسن؛ همسال.۳. (زیستشناسی، پزشکی) دو بچه که در یک آن متولد شده باشند.
همزادفرهنگ فارسی معین( ~.) (ص .) 1 - هم سن و سال . 2 - به باور عوام موجودی که هم زمان با به دنیا آمدن شخص ، در میان اجنه به دنیا می آید.
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابی الحسن الرفاعی (سیدی ...). سید عابدو سرسلسله ٔ رفاعیه . خوندمیر در حبیب السیر (ج 1 ص 314)آرد که : سیدی احمد از اولاد امجاد امام موسی الکاظم علیهماالسلام بود و جمال حالش بکمالات
ماجدلغتنامه دهخداماجد. [ ج ِ ] (ع ص ) بزرگوار وگرامی و بسیارمجد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). بزرگوار. ج ، ماجدون . (مهذب الاسماء). || بخشنده . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ).کریم . معطاء. ج ، امجاد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || نیکوخوی و جوانمرد. (ناظم الاطباء) (منت
قاضی مجدالدینلغتنامه دهخداقاضی مجدالدین . [ م َ دُدْ دی ] (اِخ ) زبده ٔ امجاد و قدوه ٔ زهاد بوده گویند در حالت احتضار این رباعی را گفته و جان سپرده است :تعلیم حیاتم سبقی بیش نماندوز دفتر عمرم ورقی بیش نماندای نفس بهیمی خبرت نیست مگرکز روح طبیعی رمقی بیش نماند. #</
اسکندرلغتنامه دهخدااسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) ابن (سلطان ) بایقرا (میرزا...) چون سلطان بایقرا میرزا درگذشت ، سلطان حسین میرزا چند روز به لوازم سوگواری و تعزیت داری اقدام فرمود و بعد از اطعام فقراء و ایتام وختمات کلام ذی الجلال و الاکرام اولاد امجاد سلطان مرحوم ، سلطان ویس میرزا و اسکندر میرزا
بزرگ داشتنلغتنامه دهخدابزرگ داشتن . [ ب ُ زُ ت َ ] (مص مرکب ) تعظیم . تفخیم . تجلیل . امجاد. تبجیل . تکریم . تجلیل کردن . اعزاز کردن . تعظیم کردن . احترام کردن . ادب کردن . توقیر.محترم شمردن . اعظام . تعزیز. اکبار. هشم . تهشیم . ترحیب . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (دهار) (ت