الکالغتنامه دهخداالکا. [ اُ ] (مغولی ، اِ) پرگنه و زمین و ملک و وطن . (غیاث اللغات ). ملک و بوم و زمین . (برهان قاطع) (از آنندراج ) (هفت قلزم ) (ناظم الاطباء). ناحیت . الکه . در آذربایجان شوروی امروزه اولکه گویند بمعنی سرزمین و کشور، و واو را تلفظ نکنند.
هلکاءلغتنامه دهخداهلکاء. [ هََ ] (ع اِ) نیستی : هلکةهلکاء؛ تأکید است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
القاءلغتنامه دهخداالقاء. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ لَقوَة، لِقوَة، لَقی ̍. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). رجوع به همین کلمه ها شود.
القاءلغتنامه دهخداالقاء. [ اِ] (ع مص ) بیفکندن . (تاج المصادر بیهقی ). افکندن . (ترجمان علامه ٔ تهذیب عادل ) (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). گویند: اءِلقِه ِ من یدک ؛ یعنی آن را از دست خود بیفکن ، و ألق به من یدک ، و ألقیت الیه المودة (و بالمودة)، یعنی دوستی خود را به وی القا کردم ، یا دوستی
القائیلغتنامه دهخداالقائی . [ اِ ] (ص نسبی ) منسوب به القاء.- الکتریسیته ٔ القائی . رجوع به الکتریسیته شود.
الکالوئیدهالغتنامه دهخداالکالوئیدها. [ اَ کا ل ُ ] (فرانسوی ، اِ) آلکالوئیدها از ترکیبات چهارتایی ازت دار محسوب میشوند و گاهی فاقد اکسیژن هستند واثر قلیایی دارند و بواسطه ٔ سمیت آنها در طب بکار میروند، از قبیل کافئین که در برگ و دانه ٔ قهوه و برگ چای هست ، و استریکنین که از دانه ٔ نواومیک یا آذاراقی
الکانلغتنامه دهخداالکان . [ ] (اِخ ) یا الجان ، دهی است از دهستان پشت گدار بخش حومه ٔ شهرستان محلات که در 24 هزارگزی شمال محلات در کوهستان قرار دارد. سردسیر است و سکنه ٔ آن 100 تن شیعه ٔ فارسی زبانند. آب آن از قنات تأمین میشو
الکانلغتنامه دهخداالکان . [ اَ ] (اِخ ) از دیههای بارفروش (مازندران ). رجوع به مازندران و استراباد رابینو ص 117 و ترجمه ٔ همان کتاب ص 158 شود.
الکانینلغتنامه دهخداالکانین . [ اَ ] (فرانسوی ، اِ) از مواد ملونه است که در ریشه ٔ نبات الکانا وجود دارد. لیپیدها و سوبرین را قرمزرنگ میسازد وحتی اگر تکه ای از ریشه ٔ این نبات را در کنار مقطع قرار دهند قطرات چربی آن رنگ آمیزی میشود. (از گیاه شناسی ثابتی ص 80 و <
الکالوئیدهالغتنامه دهخداالکالوئیدها. [ اَ کا ل ُ ] (فرانسوی ، اِ) آلکالوئیدها از ترکیبات چهارتایی ازت دار محسوب میشوند و گاهی فاقد اکسیژن هستند واثر قلیایی دارند و بواسطه ٔ سمیت آنها در طب بکار میروند، از قبیل کافئین که در برگ و دانه ٔ قهوه و برگ چای هست ، و استریکنین که از دانه ٔ نواومیک یا آذاراقی
الکانلغتنامه دهخداالکان . [ ] (اِخ ) یا الجان ، دهی است از دهستان پشت گدار بخش حومه ٔ شهرستان محلات که در 24 هزارگزی شمال محلات در کوهستان قرار دارد. سردسیر است و سکنه ٔ آن 100 تن شیعه ٔ فارسی زبانند. آب آن از قنات تأمین میشو
الکانلغتنامه دهخداالکان . [ اَ ] (اِخ ) از دیههای بارفروش (مازندران ). رجوع به مازندران و استراباد رابینو ص 117 و ترجمه ٔ همان کتاب ص 158 شود.
الکانینلغتنامه دهخداالکانین . [ اَ ] (فرانسوی ، اِ) از مواد ملونه است که در ریشه ٔ نبات الکانا وجود دارد. لیپیدها و سوبرین را قرمزرنگ میسازد وحتی اگر تکه ای از ریشه ٔ این نبات را در کنار مقطع قرار دهند قطرات چربی آن رنگ آمیزی میشود. (از گیاه شناسی ثابتی ص 80 و <
شالکالغتنامه دهخداشالکا. (اِخ ) دهی از دهستان کلاس بخش سردشت شهرستان مهاباد. دارای 48 تن سکنه ، آب آن از چشمه . محصول آن غلات ، توتون و مواد جنگلی است . شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آن جاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" di
لالکالغتنامه دهخدالالکا. [ ل َ ] (اِ) لالک . کفش . پای افزار. لالکه . (معجم الادباء ج 3 ص 196). لَلکا. معرب آن لالجة است . (معجم الادباء ج 1 ص 234) <span clas
لالکافرهنگ فارسی عمید۱. کفش؛ پاافزار: ◻︎ وآن را که بر آخور ده اسب تازیست / در پای برادرش لالکا نیست (ناصرخسرو: ۱۱۵).۲. کفشی که مردم روستایی به پا کنند.۳. (زیستشناسی) تاج خروس.
بالکالغتنامه دهخدابالکا. [ ل ِ ] (اِ) نامی است که در «درفک » به وشات دانه دهند. و رجوع به ازملک شود.