الوارلغتنامه دهخداالوار. [ اَل ْ ] (اِخ ) نام محلی درکنار راه اصفهان به خوانسار میان علی آباد و عسکران در 82800گزی اصفهان . (یادداشت مؤلف ). در فرهنگ جغرافیایی ایران «اَلوَر» آمده است . رجوع به الور شود.
الوارلغتنامه دهخداالوار. [ اَل ْ ] (ع ص ، اِ) جمع عربی لفظ لُرکه ایلی است در ایران . (فرهنگ نظام ). در متن اللغة آمده : لور جنسی از اکراد است - انتهی . بنظر میرسد که لر در عربی بصورت لور درآمده و برطبق قاعده ٔ عربی به الوار جمع بسته شده است و فارسی زبانان آن را بصورت عربی بکار برده اند. رجوع ب
الوارلغتنامه دهخداالوار. [ اَل ْ ] (اِ) تخته ٔ چوبی مسطح و صاف و دراز و ستبر. (ناظم الاطباء). تخته ٔ ضخیم بلند. تخته ٔ قطور و دراز. چوبهای بریده با ضخامت و ستبر. تخته های بلند و قطور بعرض یک وجب تا یک وجب و نیم و کمتر یا بیشتر. || در تداول مردم اراک ، گوشت آویزان زیر گلوی گاو.
الوارلغتنامه دهخداالوار. [ اَل ْ ] (اِخ ) از دیههای سدن رستاق واقع در مازندران . (از مازندران و استرآباد، رابینو ص 125 و 70).
الوارلغتنامه دهخداالوار. [ اَل ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان اهر، در 14 هزارگزی جنوب خاوری اهر و 2 هزارگزی شوسه ٔ اهر - خیاو. کوهستانی و گرمسیر است .سکنه ٔ آن 157 تن شی
پهلوارلغتنامه دهخداپهلوار. [ پ َ ] (ص ) مانند پهلو. چون پهلو از دلیری و شجاعت . کلمه در شاهنامه آمده و ممکن است مصحف پیلوار باشد. رجوع به پیلوار شود.
حلواگرلغتنامه دهخداحلواگر. [ ح َ گ َ ] (ص مرکب ) حلوائی . حلوافروش . قنّاد. (آنندراج ) : دانی حدیث آن زن حلواگر گدای گفتا چنین کنی بمکافا چنان خوری . خاقانی .سخت زیبا لیک هم یک چیز هست کآن ستیره دختر حلواگرست . <p class="auth
پیش الوارلغتنامه دهخداپیش الوار. [ اَ ] (اِخ ) نام موضعی به کلا رستاق مازندران . (سفرنامه ٔ رابینو بخش انگلیسی ص 108).
الوار گرمسیریلغتنامه دهخداالوار گرمسیری . [ اَل ْ گ َ ] (اِخ ) نام یکی از بخشهای شهرستان خرم آباد است . این بخش در جنوب شهرستان مذکور قرار دارد و از شمال بکوه چاه والی ، از جنوب به ایستگاه دوکوهه ، از خاور به رودخانه ٔ سزار و از باختربه رود صیمره محدود است . کوهستانی و گرمسیر است . محصول آن غلات ، لبن
الواربرلغتنامه دهخداالواربر. [ اَل ْ ب ُ ] (نف مرکب ) الواربرنده . برنده ٔ الوار. آنکه الوار برد. || آلتی که بدان الوار برند: اره ٔ الواربر.
الواربریلغتنامه دهخداالواربری . [ اَل ْ ب ُ ] (حامص مرکب ) عمل الواربر. رجوع به الواربر و الوار شود.
الوارجانلغتنامه دهخداالوارجان . [ اَل ْ ] (اِخ ) در تاریخ قم یکی از دیههای «جاست » بشمار آمده و در نسخه بدل الرازجان ذکر شده است . شاید همان «رازقان » باشد که در فرهنگ جغرافیایی ایران قصبه ای در ساوه ضبط گردیده است . رجوع به تاریخ قم ص 114 و <span class="hl" dir=
الوارلولغتنامه دهخداالوارلو. [ اَل ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چای پاره ٔ بخش مرکزی شهرستان زنجان ، واقع در 80 هزارگزی شمال باختری زنجان و 5 هزارگزی شوسه ٔ زنجان - تبریز. کوهستانی و معتدل است . سکنه ٔ آن <span class="hl" dir="l
الواربرلغتنامه دهخداالواربر. [ اَل ْ ب ُ ] (نف مرکب ) الواربرنده . برنده ٔ الوار. آنکه الوار برد. || آلتی که بدان الوار برند: اره ٔ الواربر.
الواربریلغتنامه دهخداالواربری . [ اَل ْ ب ُ ] (حامص مرکب ) عمل الواربر. رجوع به الواربر و الوار شود.
الوارجانلغتنامه دهخداالوارجان . [ اَل ْ ] (اِخ ) در تاریخ قم یکی از دیههای «جاست » بشمار آمده و در نسخه بدل الرازجان ذکر شده است . شاید همان «رازقان » باشد که در فرهنگ جغرافیایی ایران قصبه ای در ساوه ضبط گردیده است . رجوع به تاریخ قم ص 114 و <span class="hl" dir=
الوار گرمسیریلغتنامه دهخداالوار گرمسیری . [ اَل ْ گ َ ] (اِخ ) نام یکی از بخشهای شهرستان خرم آباد است . این بخش در جنوب شهرستان مذکور قرار دارد و از شمال بکوه چاه والی ، از جنوب به ایستگاه دوکوهه ، از خاور به رودخانه ٔ سزار و از باختربه رود صیمره محدود است . کوهستانی و گرمسیر است . محصول آن غلات ، لبن
الوارلولغتنامه دهخداالوارلو. [ اَل ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چای پاره ٔ بخش مرکزی شهرستان زنجان ، واقع در 80 هزارگزی شمال باختری زنجان و 5 هزارگزی شوسه ٔ زنجان - تبریز. کوهستانی و معتدل است . سکنه ٔ آن <span class="hl" dir="l
پیش الوارلغتنامه دهخداپیش الوار. [ اَ ] (اِخ ) نام موضعی به کلا رستاق مازندران . (سفرنامه ٔ رابینو بخش انگلیسی ص 108).
تازه کند تالوارلغتنامه دهخداتازه کند تالوار. [ زَ ک َ دِ تال ْ ] (اِخ ) دهی از دهستان دول بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه است که در 51هزارگزی جنوب خاوری ارومیه و 2500گزی باختر شوسه ٔ ارومیه بمهاباد واقع است . کوهستانی و سردسیر، سالم است و <sp
تالوارلغتنامه دهخداتالوار. (اِخ ) بلوکی به ایالت «ساووا»ی علیا است که در شهرستان «آنسی » و بر کنار دریاچه ٔ آنسی قراردارد، دارای 181 تن سکنه و توقفگاه تابستانی است .
عیالوارفرهنگ فارسی عمیدمردی که زن و فرزند و نانخور بسیار داشته باشد؛ دارای اهلوعیال؛ عیالدار؛ عیالمند.