هلک و هلکلغتنامه دهخداهلک و هلک . [ هَِ ل ِک ْ ک ُ هَِ ل ِک ک / ل ِ ] (ق مرکب ) در تداول کنایه از کندی و سستی در کار است ، یا کنایه از راه رفتن به سنگینی و کندی ، چنانکه گویند: هلک و هلک آمد.
چیالکلغتنامه دهخداچیالک . [ ل َ ] (اِ) توت فرنگی . چیلک . شاکله . چلم . در عربی آن را فروله و شُلیک خوانند. گیاهی از خانواده ٔ گلسرخیان و از تیره ٔ چیالک هاست و چند سال عمر میکند. جوانه ای میزند که نمو آن ساقه ٔ خزنده ٔ چیالک را تشکیل میدهد. این ساقه بر زمین میخزد، و از بندهای خود آنجا که مجاو
حالقلغتنامه دهخداحالق . [ ل ِ ] (ع ص ، اِ) نعت فاعلی از حلق . سترنده ٔ موی . سرتراش . آرایشگر سر و صورت . سلمانی . ج ، حَلَقة. || پر و مملو. || بَدْیُمْن . (منتهی الارب ). مشئوم . || پستان پرشیر. ج ، حُلَّق ، حوالق . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). || تاک بررفته بردرخت . || کوه بلند. (منتهی ال
درک کردندیکشنری فارسی به عربیاتل , احدس , ادخل , ادرک , استول عليه , اسمع , افهم , الق القبض عليه , صيد , قامة , قدر
القلغتنامه دهخداالق . [ اَ ] (ع مص ) درخشیدن برق و نباریدن ، و اَلاّق نعت آنست . (آنندراج ). لمعان و اضأت برق . تَاءَلﱡق . (ازاقرب الموارد). || زبان آور شدن در دروغ . (تاج المصادر بیهقی ). دروغ گفتن . کذب . (اقرب الموارد) (المنجد). || دیوانه شدن . (آنندراج ). جنون . اُلِق َ. ألقاً؛ یعنی دی
القلغتنامه دهخداالق . [ اِ ] (ع اِ) گرگ نر. ذئب . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). مؤنث آن اِلقَة و جمع اِلَق است ، و ببوزینه ٔ ماده نیز القة گویند ولی نر آن را الق نگویند بلکه قرد و رُبّاح خوانند. (اقرب الموارد). || (ص ) بدخو. (از اقرب الموارد) (از المنجد). ج ، اِلَق . (المنجد). و مؤنث آن اِ
القلغتنامه دهخداالق . [ اِل ْ ل َ ] (ع ص ) درخشنده . (آنندراج ). برق درخشنده و روشن شونده . (اقرب الموارد).
خالقلغتنامه دهخداخالق . [ ل ِ ] (ع ص ) نو بیرون آورنده بر مثال سابق . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). آفریدگار. (مهذب الاسماء). آفریننده . مقابل مخلوق . مُوجِد. مُبدِع بوجودآورنده . فاطر. ج ، خالقون ، خالقین : هل من خالق غیر اﷲ. (قرآن <span class="hl" dir="lt
حالقلغتنامه دهخداحالق . [ ل ِ ] (ع ص ، اِ) نعت فاعلی از حلق . سترنده ٔ موی . سرتراش . آرایشگر سر و صورت . سلمانی . ج ، حَلَقة. || پر و مملو. || بَدْیُمْن . (منتهی الارب ). مشئوم . || پستان پرشیر. ج ، حُلَّق ، حوالق . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). || تاک بررفته بردرخت . || کوه بلند. (منتهی ال
خوالقلغتنامه دهخداخوالق . [ خ َ ل ِ ] (ع اِ) ج ِ خالق . (منتهی الارب ). || کوههای املس . (ناظم الاطباء) : و الارض تحتهُم مِهاداً راسیاًثبتت خوالقها بضم الجندل .لبید (از ناظم الاطباء).
دالقلغتنامه دهخدادالق . [ ل ِ ] (اِخ ) لقب عماربن زیادالعیسی و این لقب او را بسبب بسیاری غلط داده اند. (منتهی الارب ).