الفنجلغتنامه دهخداالفنج . [ اَ ف َ ] (اِمص ) اسم مصدر از الفنجیدن اندوختن . (فرهنگ اوبهی ) (فرهنگ اسدی ) (فرهنگ خطی ). الفغده نیز گویند. (فرهنگ اسدی ). جمع کردن . (شرفنامه ٔ منیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (واژه نامه ٔ معیار جمالی ). جمع کردن و اندوختن . (برهان قاطع) (انجمن آرا) (از هفت قلزم ) . الف
الفنجفرهنگ فارسی عمید۱. = الفنجیدن۲. اندوزنده؛ گردکننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): ◻︎ ز الفنجِ دانش دلش گنج بود / جهاندیدۀ دانشالفنج بود (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۱۰۰).۳. (اسم مصدر) ذخیره کردن؛ اندوختن.
دانش الفنجلغتنامه دهخدادانش الفنج . [ ن ِ اَ ف َ ] (نف مرکب ) دانش اندوز. علم اندوز. که علم و فضل ذخیره کند. که دانش بسیار اندوخته سازد. که علم بسیار فراگیرد : ز الفنج دانش دلش گنج بودجهاندیده و دانش الفنج بود.ابوشکور بلخی .
غم الفنجلغتنامه دهخداغم الفنج .[ غ َ اَ ف َ ] (نف مرکب ) غم آور. کسب کننده و اندوزنده ٔ غم . (از: غم + الفنج ، مرخم الفنجنده بمعنی جمعکننده و اندوزنده ). رجوع به غم و الفنج شود : بفرزند شادم ، ز پیری پرانده توام هم غم الفنج و هم غمگساری .ناصرخ
الفنج کردنلغتنامه دهخداالفنج کردن . [ اَ ف َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اندوختن و گرد آوردن . جمع کردن . رجوع به الفنج و الفنجیدن و الفاختن شود : الفنج کن اکنون که مایه داری از منت نصیحت برایگانست .ناصرخسرو.
دانش الفنجفرهنگ فارسی عمیدکسی که دانش میآموزد و دانش بسیار اندوخته میسازد؛ دانشآموز؛ دانشاندوز: ◻︎ ز الفنج دانش دلش گنج بود / جهاندیده و دانشالفنج بود (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۱۰۰).
عذاب الفنجلغتنامه دهخداعذاب الفنج . [ ع َ اَ ف َ ] (نف مرکب ) که عذاب اندوخته کند و بیلفنجد. و معنی ترکیبی ذخیره کننده واندوزنده ٔ عذاب و کنایه از دل آزار است : توانگری به دل است ای گدای با صد گنج چو راحتی نرسانی مشو عذاب الفنج .میرخسرو (از آنند
الفنجیدهلغتنامه دهخداالفنجیده . [ اَ ف َدَ / دِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از الفنجیدن . اندوخته . جمع کرده شده . کسب شده . مدخر. الفخته . الفغده . الفخده . الفنج . رجوع به الفنج و الفنجیدن و الفاختن شود.
الفنجگاهلغتنامه دهخداالفنجگاه . [ اَ ف َ ] (اِ مرکب ) یا الفنجگه ، جای اندوختن . جای گرد آوردن و جمع کردن . محل ذخیره . رجوع به الفنج و الفنجیدن و الفاختن شود : این جهان الفنجگاه علم تست سر مزن چون خر در این خانه ٔ خراب . ناصرخسرو.الفن
الفنجگهلغتنامه دهخداالفنجگه . [ اَ ف َ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) الفنجگاه . جای اندوختن و ذخیره کردن . رجوع به الفنجگاه شود : در این الفنجگه جویند داد خویش بیدادان که هم زاد است بر خوانها و هم مال است در کانها. ناصرخسرو.الفنجگه دانش این سرا
الفنجیدنلغتنامه دهخداالفنجیدن . [ اَ ف َ دَ ] (مص ) کسب . (فرهنگ اوبهی ). اندوختن و ذخیره کردن . گرد آوردن . بهم رسانیدن . جمع آوردن . کسب کردن . حاصل کردن . اکتساب . در شرفنامه ٔ منیری بمعنی حاضر کردن و حاضر کنانیدن آمده است که ظاهراً حاصل کردن و حاصل کنانیدن است . رجوع به الفاختن و الفنج و الفن
الفنجگاهفرهنگ فارسی عمیدجای اندوختن و گرد آوردن؛ محل ذخیره: ◻︎ الفنجگاهِ توست جهان زاینجا / برگیر زود زادِ رهِ محشر (ناصرخسرو: ۴۶).
انفجلغتنامه دهخداانفج . [ اَ ف َ ] (اِ) الفنج و اندوخته و حاصل و محصول . (ناظم الاطباء). ظاهراً محرف الفنج است . رجوع به الفنج شود.
دانش اندوزلغتنامه دهخدادانش اندوز. [ ن ِ اَ ] (نف مرکب ) دانش الفنج . که دانش اندوزد. که علم اندوزد. که دانش و علم فراآرد. که گنجینه ٔ خاطر بدانش بینبارد. رجوع به دانش اندوختن شود.
الفنجیدهلغتنامه دهخداالفنجیده . [ اَ ف َدَ / دِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از الفنجیدن . اندوخته . جمع کرده شده . کسب شده . مدخر. الفخته . الفغده . الفخده . الفنج . رجوع به الفنج و الفنجیدن و الفاختن شود.
الفنج کردنلغتنامه دهخداالفنج کردن . [ اَ ف َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اندوختن و گرد آوردن . جمع کردن . رجوع به الفنج و الفنجیدن و الفاختن شود : الفنج کن اکنون که مایه داری از منت نصیحت برایگانست .ناصرخسرو.
الفنجگاهلغتنامه دهخداالفنجگاه . [ اَ ف َ ] (اِ مرکب ) یا الفنجگه ، جای اندوختن . جای گرد آوردن و جمع کردن . محل ذخیره . رجوع به الفنج و الفنجیدن و الفاختن شود : این جهان الفنجگاه علم تست سر مزن چون خر در این خانه ٔ خراب . ناصرخسرو.الفن
الفنجگهلغتنامه دهخداالفنجگه . [ اَ ف َ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) الفنجگاه . جای اندوختن و ذخیره کردن . رجوع به الفنجگاه شود : در این الفنجگه جویند داد خویش بیدادان که هم زاد است بر خوانها و هم مال است در کانها. ناصرخسرو.الفنجگه دانش این سرا
الفنجیدنلغتنامه دهخداالفنجیدن . [ اَ ف َ دَ ] (مص ) کسب . (فرهنگ اوبهی ). اندوختن و ذخیره کردن . گرد آوردن . بهم رسانیدن . جمع آوردن . کسب کردن . حاصل کردن . اکتساب . در شرفنامه ٔ منیری بمعنی حاضر کردن و حاضر کنانیدن آمده است که ظاهراً حاصل کردن و حاصل کنانیدن است . رجوع به الفاختن و الفنج و الفن
دانش الفنجلغتنامه دهخدادانش الفنج . [ ن ِ اَ ف َ ] (نف مرکب ) دانش اندوز. علم اندوز. که علم و فضل ذخیره کند. که دانش بسیار اندوخته سازد. که علم بسیار فراگیرد : ز الفنج دانش دلش گنج بودجهاندیده و دانش الفنج بود.ابوشکور بلخی .
غم الفنجلغتنامه دهخداغم الفنج .[ غ َ اَ ف َ ] (نف مرکب ) غم آور. کسب کننده و اندوزنده ٔ غم . (از: غم + الفنج ، مرخم الفنجنده بمعنی جمعکننده و اندوزنده ). رجوع به غم و الفنج شود : بفرزند شادم ، ز پیری پرانده توام هم غم الفنج و هم غمگساری .ناصرخ
دانش الفنجفرهنگ فارسی عمیدکسی که دانش میآموزد و دانش بسیار اندوخته میسازد؛ دانشآموز؛ دانشاندوز: ◻︎ ز الفنج دانش دلش گنج بود / جهاندیده و دانشالفنج بود (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۱۰۰).
عذاب الفنجلغتنامه دهخداعذاب الفنج . [ ع َ اَ ف َ ] (نف مرکب ) که عذاب اندوخته کند و بیلفنجد. و معنی ترکیبی ذخیره کننده واندوزنده ٔ عذاب و کنایه از دل آزار است : توانگری به دل است ای گدای با صد گنج چو راحتی نرسانی مشو عذاب الفنج .میرخسرو (از آنند