العطشلغتنامه دهخداالعطش . [ اَ ع َطَ ] (ع صوت ) تشنگی و تشنه شدن ، و با لفظ گفتن و زدن استعمال میشود. (از بهار عجم ) (از آنندراج ). بسیارتشنه ام . (ناظم الاطباء). مرا تشنگی است : زان کشتگان هنوز بعیوق میرسدفریاد العطش ز بیابان کربلا.- العطش
مابه الاحتیاجلغتنامه دهخدامابه الاحتیاج . [ ب ِ هِل ْ اِ ] (ع اِ مرکب ) هرچه بدان محتاج باشند. (ناظم الاطباء).
عطشیلغتنامه دهخداعطشی . [ ع َ طَ ] (ص نسبی ) منسوب به سوق العطش بغداد که برخی از محدثان به آنجا نسبت دارند. (از اللباب فی تهذیب الانساب ). رجوع به عطش (سوق العطش ) شود.
حجزلغتنامه دهخداحجز. [ ح َ ج َ ] (ع اِ) نوعی بیماری روده که از بسیاری عطش پدید آید. (ناظم الاطباء). و هو ان یقبض امعائه و مصارینه من العطش و لایستطیع اکثار الطعم والشرب . (منتهی الارب ). || (مص ) به بیماری حجز مبتلا گردیدن . (منتهی الارب ).
دینالوسلغتنامه دهخدادینالوس . (یونانی ، اِ) معنای آن دائم العطش باشد و آن را خس الکلب و شوک الدارج و مشطالراعی گویند. خاری است دارای ساقه ٔ توخالی که از آب پر شود و چون آن را بشکنند از داخل آن کرمهای خرد سفید و شفاف بیرون آید. (از تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 164)
عطشلغتنامه دهخداعطش . [ ع َ طَ ] (اِخ ) (سوق الَ ...) از بزرگترین محله های بغداد، در جانب شرقی بین رصافه و نهر معلی بود. آن را سعید حرشی برای مهدی عباسی ساخت و بازرگانان را بدانجا منتقل کرد تا کرخ را ویران کند. (از معجم البلدان ). و رجوع به سوق العطش شود.
سافةلغتنامه دهخداسافة. [ ف َ ] (ع ص ، اِ) یک ساف . (شرح قاموس ) (قطر المحیط). رجوع به ساف شود. || سائفة. سَوفة. زمینی است میان ریگ و زمین سخت . (شرح قاموس ). زمین میان ریگ و درشتی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). الارض بین الرمل و الجلد. (قطر المحیط). || احمق . || شدید العطش . (ذیل اقرب الموارد).