الصلالغتنامه دهخداالصلا. [ اَص ْ ص َ ] (ع صوت ) مرکب از ال (حرف تعریف ) و صلا بمعنی آواز دادن برای خورانیدن طعام یا چیزی دادن به کسی . دعوت برای خوان . ندا کردن برای طعام . رجوع به صَلا شود : درع حکمت پوشم و بی ترس گویم القتال خوان فکرت سازم و بی بخل گویم الصلا.
الصلافرهنگ فارسی عمیدکلمهای که در مقام دعوت عدهای از مردم برای طعام خوردن یا انجام دادن کاری گفته میشود.
شاکی السلاحلغتنامه دهخداشاکی السلاح . [ کِس ْ س ِ ] (ع ص مرکب ) مرد صاحب شوکت و حدّت در سلاح خود (و آن مقلوب شائک است ). (از اقرب الموارد) (متن اللغة) (از منتهی الارب ) (نشوء اللغة ص 16). زیناوند. (مفاتیح ). تمام سلاح . سلاح ور. غرق دریکصد و چهارده پارچه سلاح رزم .
الواح السلاحلغتنامه دهخداالواح السلاح . [ اَل ْ حُس ْ س ِ ] (ع اِ مرکب ) چیزهایی که لائح باشد از سلاح چون شمشیر و سرنیزه . (آنندراج ). و رجوع به الواح شود.
تحت السلاحلغتنامه دهخداتحت السلاح . [ ت َ تَس ْ / تُس ْ س ِ ] (از ع ، ص مرکب ، اِ مرکب ) زیر اسلحه . سپاهی حاضر خدمت . سپاهی مشغول خدمت نظام . در تداول ارتش ، زیر پرچم . - دوره ٔ خدمت تحت السلاح ؛ دوره ٔ خدمت زیر پرچم . مدتی که سرباز به
علیه الصلاةلغتنامه دهخداعلیه الصلاة. [ ع َ ل َهِص ْ ص َ ] (ع جمله ٔ اسمیه ٔ دعایی ) بر او درود باد! ترکیبی است که پس از نام پیامبران آرند : در آن وقت وحی از جلیل الصفات بیامد به عیسی علیه الصلاة.سعدی (بوستان ).
درونهلغتنامه دهخدادرونه . [ دَ ن َ / ن ِ ] (اِ)درون . (آنندراج ). اندرون . مقابل بیرون : لابه کنم که هی بیا درده بانگ الصلااو کتف این چنین کند که به درونه خوشترم . مولوی (از آنندراج ) || نهان . ضمیر
القتاللغتنامه دهخداالقتال . [ اَ ق ِ ] (ع صوت ) مرکب از «الَ » حرف تعریف عربی و قتال مصدر قاتَل َ بمعنی جنگ کردن ، و مراد فراخواندن و تشویق بجنگ است . رجوع به قتال شود : درع حکمت پوشم و بی ترس گویم القتال خوان فکرت سازم و بی بخل گویم الصلا.خ
رشادلغتنامه دهخدارشاد. [ رَ ] (ع مص ) رُشد. به راه شدن و راه راست یافتن . (ناظم الاطباء). به راه شدن . (منتهی الارب ). هدایت شدن . (از اقرب الموارد). راه راست یافتن . (ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52) (مصادر اللغه زوزنی ). راه راست گرفتن . (تاج المصادر بیهقی )
رتاجلغتنامه دهخدارتاج . [ رِ ] (ع اِ) درِ بزرگ که بر آن در کوچک باشد، منه : رتاج الکعبة. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). دروازه ٔ بزرگ که در خرد میان او باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). در بزرگ . (دهار)(از اقرب الموارد). در بسته که بر آن در کوچک باشد.(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (اِخ )
یثربلغتنامه دهخدایثرب . [ ی َ رِ ] (اِخ ) نام مدینه ٔ حضرت رسول است . به نام نخستین اقامت کننده ٔ در آن یثرب بن قانیة از نژاد سام بن نوح نامیده اند. اما در تعیین مکان آن اختلاف است . بعضی گویند یثرب نام یک ناحیه و مدینه جزو آن می باشد و برخی برآنند که یثرب نام ناحیه ای از مدینه است و بنا بقول