الحاحلغتنامه دهخداالحاح . [ اِ ] (ع مص ) ستیهیدن در سؤال و درخواست و طلب چیزی . (منتهی الارب ). درخواست کردن . (تاج المصادر بیهقی ). زاری کردن و درخواستن و مبالغه کردن در کاری . (آنندراج ) (از غیاث اللغات ). ستیزیدن و ستیزه کردن در خواستن چیزی . اِلحاف . (اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی ). ا
الحاحفرهنگ فارسی عمید۱. در طلب چیزی اصرار و پافشاری کردن؛ خواستن چیزی با زاری و التماس.۲. درخواست کردن.
العاعلغتنامه دهخداالعاع . [ اِ ] (ع مص ) گیاه لُعاع رویانیدن زمین ، و لعاع گیاهی است نازک در اول رستن . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). رویانیدن . (تاج المصادر بیهقی ).
الحاح کردنلغتنامه دهخداالحاح کردن . [ اِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ستیزه کردن در سؤال و خواستن چیزی . الحاف . ستیهیدن . رجوع به اِلحاح شود : اگر ما [ معتصم ] دوش پس از الحاح که کردی ترا اجابتی کردیم در باب قاسم ، بباید دانست که آن مرد چاکرزاده ٔ خاندان ماست . (تاریخ بیهقی چ ادیب
الحاح کردنلغتنامه دهخداالحاح کردن . [ اِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ستیزه کردن در سؤال و خواستن چیزی . الحاف . ستیهیدن . رجوع به اِلحاح شود : اگر ما [ معتصم ] دوش پس از الحاح که کردی ترا اجابتی کردیم در باب قاسم ، بباید دانست که آن مرد چاکرزاده ٔ خاندان ماست . (تاریخ بیهقی چ ادیب
الحاح کردنلغتنامه دهخداالحاح کردن . [ اِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ستیزه کردن در سؤال و خواستن چیزی . الحاف . ستیهیدن . رجوع به اِلحاح شود : اگر ما [ معتصم ] دوش پس از الحاح که کردی ترا اجابتی کردیم در باب قاسم ، بباید دانست که آن مرد چاکرزاده ٔ خاندان ماست . (تاریخ بیهقی چ ادیب