افشکلغتنامه دهخداافشک . [ اَ ش َ ] (اِ) شبنم را گویند که شبها بر روی سبزه و گل و لاله نشیند. (برهان ) (مجمعالفرس ) (هفت قلزم ) (ناظم الاطباء) (مؤید الفضلاء) (فرهنگ شعوری ). بمعنی شبنم است ، زیرا که از هوا افشانده می شود. (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). نمی که شب بر روی سبزه و گیاه نشیند. (یا
افشغلغتنامه دهخداافشغ. [ اَ ش َ ] (ع ص ) تکه که سرونش بچپ و راست کشیده باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). تکه ای که سر و دمش بچپ و راست رفته باشد. (ناظم الاطباء). قوچ که دو شاخ آن بچپ وراست رفته باشد. (از اقرب الموارد). || مرد دراز و برآمده دندان پیشین . || مرد پراکنده دندان . (آنندراج ) (منتهی
افشاغلغتنامه دهخداافشاغ . [ اِ ] (ع مص ) کم خیر گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || بتازیانه زدن کسی را. (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از تاج المصادر بیهقی ).
افشنگلغتنامه دهخداافشنگ . [ اَ ش َ] (اِ) بمعنی افشک است که شبنم باشد. (هفت قلزم ) (برهان ). و در بیت ذیل بفتح نون آمده است : شد عرق ریزان پریرو زیر زلفش از حجاب بر گل رعنا مگر که افشنگ افتاده است . ؟ (از فرهنگ شعوری ).رجوع به افشک ش
شبنمفرهنگ فارسی معین(شَ نَ) (اِمر.) قطره ای شبیه دانة باران که شب روی برگ گل و گیاه می نشیند. بشم ، بژم ، بشک ، اپشک ، افشک ، افشنگ و ژاله نیز گفته اند.
شبنمفرهنگ فارسی عمیدرطوبتی که شب روی گیاهها یا چیزهای دیگر تولید میشود؛ قطرهای شبیه دانۀ باران که شب در روی برگ گل یا گیاه مینشیند؛ بشم؛ بژم؛ بشک؛ اپشک؛ افشک؛ افشنگ.
تافشکلغتنامه دهخداتافشک . [ ف َ ش َ ] (اِ) دیوک باشد. (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (ناظم الاطباء). جانوری است که آن را بفارسی دیوک گویند. (آنندراج ) (انجمن آرا). و آن را دیوچه و ریونجو و رنجو و لنبک نیز خوانند و بتازی ارضه نامند. (فرهنگ جهانگیری ). بعربی ارضه خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آ