افسردنلغتنامه دهخداافسردن . [ اَ س ُ دَ ] (مص ) سرد شدن . یخ بستن . منجمد گردیدن . (برهان ) (مؤید)(آنندراج ). بربسته شدن . منجمد شدن . (شرفنامه منیری ). سرد شدن هر چیزی . (میرزا ابراهیم ). انجماد. بستن . یخ بستن . جمود. فسردن . (یادداشت مؤلف ) : زان عقیقین میی که ه
افسردنفرهنگ فارسی معین(اَ سُ دَ) [ په . ] (مص ل .)1 - پژمردن . 2 - اندوهگین شدن . 3 - منجمد گشتن .4 - دلسرد شدن .
افسردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی سردن، افسرده بودن، افسردهشدن، دلسرد شدن، نا امید شدن، تسلیم شدن، موفق نشدن فسردن، سردشدن دلتنگ شدن، ملول شدن، دلش گرفتن دلگیرشدن، رنجیدن آزردن، ازدل ماندن
پافشردنلغتنامه دهخداپافشردن . [ ف ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) استقامت کردن . پافشاری کردن . اصرار، لجاج ، ابرام . پای فشردن . پای افشردن . پای افشاری .ایستادگی . پایداری . پائیدن . پای داشتن . ثبات قدم .- امثال :پافشردی بُردی ؛ استقامت سبب نیل
افشردنلغتنامه دهخداافشردن . [ اَ ش ُ دَ ] (مص ) فشردن . چیزی را سخت بهم گرفته بزور پنجه خلاصه ٔ آن برآوردن و این را به تازی عصیر گویند. (آنندراج ). افشاردن . فشردن . پالودن . (ناظم الاطباء). فشار دادن . آب یا شیره یا روغن چیزی را بفشار گرفتن . عصاره گرفتن . افشره گرفتن . (فرهنگ فارسی معین ). شپ
برفسردنلغتنامه دهخدابرفسردن . [ ب َ ف ُ / ف ِ س ُ دَ ](مص مرکب ) برافسردن . افسردن . رجوع به افسردن شود.