افزونلغتنامه دهخداافزون . [ اَ ] (اِخ ) از بلاد قدیم آسیای صغیر در ایونیا. که در 60هزارگزی ازمیر کنونی بوده است . (از تاریخ تمدن قدیم فوستل دوکولانژ). و رجوع به ایونیا شود.
افزونلغتنامه دهخداافزون . [ اَ ] (اِخ ) ناصرالدین ، از آل کسری . وی از محتشمان و صاحب منصبان کرمان بود و چندی وزارت بهرامشاه داشت . رجوع به بدایعالازمان فی وقایع کرمان ص 44، 55 و 59 شود.
افزونلغتنامه دهخداافزون . [ اَ ] (ص ) فزون . بسیار. (آنندراج ). علاوه . اضافه . (ناظم الاطباء).زیاده است . (فرهنگ شعوری ) (مجمع الفرس اسدی ). فزون .بیش . زیادت . مقابل کم . زایده . زَید. (یادداشت دهخدا). مَثل . مَئِط. مَئط. (از منتهی الارب ) : شود نیکی افزون چو افزو
سال افزونلغتنامه دهخداسال افزون . [ اَ ] (اِ مرکب ) نام ماه دوازدهم است از سال ملکی . (برهان ). دوازدهمین ماه از مبداء یزدگردی . (استینگاس ص 942). || سالی که تعداد روزهای آن زیادتر است . (استینگاس ص 642).
ناصرالدین افزونلغتنامه دهخداناصرالدین افزون . [ ص ِ رُدْ دی ن ِ اَ ] (ِخ ) وی به سال 569 هَ . ق . بعد از عزل ناصح الدین ابوالبرکات ، به وزارت کرمان رسید. به روایت ابوحامد کرمانی : «مردی محتشم بود از خاندان آل کسری ، وزیر ابن الوزیر» و سرانجام به تحریک رفیعالدین سرخاوی و
آس افزونلغتنامه دهخداآس افزون . [ اَ ] (اِ مرکب ) آس اَفژون . آژینه . آسیازنه . آسیاآژن . سنبه . منقار. مِکْوَس . میقعه . برطیل . نقار. چکوچ . کبیتک .
افزون آمدنلغتنامه دهخداافزون آمدن . [ اَ م َ دَ ] (مص مرکب ) فزون آمدن . (یادداشت دهخدا). زیاد آمدن . بسیارآمدن . (از ناظم الاطباء). فضل . شف .ّ رجحان . (تاج المصادر بیهقی ). ثقل . (دهار) (از تاج المصادر بیهقی ).
افزونترلغتنامه دهخداافزونتر. [ اَ ت َ ] (ن تف ) زیادتر. علاوه تر. بیشتر. (ناظم الاطباء). فزونتر. افضل . بزرگتر. (یادداشت دهخدا). امثل . اطول . (منتهی الارب ) : همانا کنون زورم افزون تر است شکستن دل من نه اندرخور است . فردوسی .سپاه و د
افزونیلغتنامه دهخداافزونی . [ اَ ] (اِخ ) جزیره ٔ...، یکی از جزایر کوره اردشیر خوره . ابن البلخی آرد: جزایری کی به این کوره اردشیر خوره میرود، جزیره ٔ لار، جزیره ٔ افزونی ، جزیره ٔ قیس . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 141).
افزونیلغتنامه دهخداافزونی . [ اَ ] (حامص ) زیادتی . کثرت . فراوانی . (ناظم الاطباء). فراوانی و زیادتی . (آنندراج ). زیادی . تزاید. مزید.زیادت . فضل . فضاله . مزیت . فزونی . فضیلت . زاید. اضافه . فاضل . زیادتی . فراوانی . برکت . بیشی . ریع. زائد. فضله . مقابل کمی . (یادداشت دهخدا). رماء. مفثه .
افزون آمدنلغتنامه دهخداافزون آمدن . [ اَ م َ دَ ] (مص مرکب ) فزون آمدن . (یادداشت دهخدا). زیاد آمدن . بسیارآمدن . (از ناظم الاطباء). فضل . شف .ّ رجحان . (تاج المصادر بیهقی ). ثقل . (دهار) (از تاج المصادر بیهقی ).
افزون شدنلغتنامه دهخداافزون شدن . [ اَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) برکت . زیادت . ازدیاد. نماء. نمو. تمزن . (یادداشت دهخدا). توریم . ارباء. اکرا. اردا. تدریف . (تاج المصادر بیهقی ). ازدیاد. (المصادر زوزنی ). تشفیه . انفشاغ . تطاول . تمزن . کور. شِف ّ. شَف ّ. شفه . (منتهی الارب ) :
افزون کردنلغتنامه دهخداافزون کردن . [ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) زیادت . زیاده . تزاید. مد. (یادداشت دهخدا). ازدیاد. رب . مزید. مزاده . مضاعفه . تضعیف . اضعاف . (تاج المصادربیهقی ). مزز. (منتهی الارب ). زید. زیادی . تضعیف . (دهار). و رجوع به افزون و ترکیبات آن شود : شکر نعمت
افزون گردیدنلغتنامه دهخداافزون گردیدن . [ اَ گ َ دَ ] (مص مرکب ) افزون شدن . بسیار شدن . فزون گشتن . اکراء. تشفیف . (از منتهی الارب ). رجوع به افزون و ترکیبات آن شود.
روزافزونلغتنامه دهخداروزافزون . [ اَ / زَف ْ ] (نف مرکب ) چیزی که هر روز بیفزاید و ترقی کند. (آنندراج ) (از فرهنگ نظام ). مترقی . (یادداشت مؤلف ) : خرد و مردمیش روزافزون فضل و آزادگیش مادرزاد. فرخی .چ
سال افزونلغتنامه دهخداسال افزون . [ اَ ] (اِ مرکب ) نام ماه دوازدهم است از سال ملکی . (برهان ). دوازدهمین ماه از مبداء یزدگردی . (استینگاس ص 942). || سالی که تعداد روزهای آن زیادتر است . (استینگاس ص 642).
ناصرالدین افزونلغتنامه دهخداناصرالدین افزون . [ ص ِ رُدْ دی ن ِ اَ ] (ِخ ) وی به سال 569 هَ . ق . بعد از عزل ناصح الدین ابوالبرکات ، به وزارت کرمان رسید. به روایت ابوحامد کرمانی : «مردی محتشم بود از خاندان آل کسری ، وزیر ابن الوزیر» و سرانجام به تحریک رفیعالدین سرخاوی و