افتیمونلغتنامه دهخداافتیمون . [ اَ ] (اِ) دوائیست معروف و آن شکوفه ٔ نباتی باشد که به سعتر میماند و سر شاخهای آن باریک است و طبع آن گرم و خشک ، کوفت صرع را نافع است و آنرا بعربی سبعالشعرا خوانند و بعضی گویند زیره ٔ رومی است و آن سرخ رنگ و تیزطعم می باشد. (برهان ) (آنندراج ). دوائیست معروف صفرا ر
افتیمونفرهنگ فارسی عمیدگیاهی سرخرنگ از تیره سِسها، دارای شاخههای باریک، برگهای ریز و گلهای سرخرنگ و ریشۀ کلفت وتلخمزه که به گیاه و اشیای مجاور خود میپیچد. در طب قدیم برای معالجۀ امراض عصبی، دماغی، فالج، لقوه، و اوجاع مفاصل به کار میرفته؛ زیرۀ رومی؛ کشوث.
اطریفل افتیمونلغتنامه دهخدااطریفل افتیمون . [ اِ ف َ / ف ِ / ف ُ ل ِ اَ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پوست هلیله ٔ کابلی و پوست بلیله و آمله ٔ مقشر از هر یکی ده درم ، سنای مکی و تربد سفید مجوف و افتیمون از هر یکی پنج درم ، شیطرج هندی سه در
هفتمینلغتنامه دهخداهفتمین . [ هََ ت ُ ] (ص نسبی ، اِ) هفتم : به مدح تو سخن من به هفتمین گردون رسید بی رسن از چاه هفتصدبازی .سوزنی .
اطریفل افتیمونلغتنامه دهخدااطریفل افتیمون . [ اِ ف َ / ف ِ / ف ُ ل ِ اَ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پوست هلیله ٔ کابلی و پوست بلیله و آمله ٔ مقشر از هر یکی ده درم ، سنای مکی و تربد سفید مجوف و افتیمون از هر یکی پنج درم ، شیطرج هندی سه در
پنیرآبلغتنامه دهخداپنیرآب . [ پ َ ] (اِ مرکب ) ماءالجبن . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و آن آبی است که از پنیر تر برمی آید: پس پنیرآب که بسکنجبین افتیمون کرده باشند بکار دارند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).پنیرآب دادن نشاید به میش که یابد در او قطره ٔ خون خویش .نظامی .
خامول الکتانلغتنامه دهخداخامول الکتان . [ لُل ْ ک َت ْ تا ] (ع اِ مرکب ) کشوت . کشوث . کشوف . کشوت العراق . سبعالکتان . سبعالشعراء. شن . زحموک . افتیمون . کشوثاء. کشوته . کتان بیابانی . کتان صحرایی .
سبعالشعراءلغتنامه دهخداسبعالشعراء. [ س َ عُش ْ ش ُ ع َ ] (ع اِ مرکب ) افتیمون . (منتهی الارب ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (فهرست مخزن الادویه ). در مخزن در ذیل افتیون آرد: بعربی شجر الضبع گویند.
اطریفل افتیمونلغتنامه دهخدااطریفل افتیمون . [ اِ ف َ / ف ِ / ف ُ ل ِ اَ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پوست هلیله ٔ کابلی و پوست بلیله و آمله ٔ مقشر از هر یکی ده درم ، سنای مکی و تربد سفید مجوف و افتیمون از هر یکی پنج درم ، شیطرج هندی سه در