افلغتنامه دهخدااف . [ اَف ف ] (ع مص ) اف کردن . (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). ازاندوه و تنگدلی و درد، اف گفتن . (از اقرب الموارد).تَأفیف . تأفف . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
افلغتنامه دهخدااف . [ اَ ] (پیشاوند) بر. روی . بالا. چنانکه در افسر، افسار، افروختن و نظایر آن . (یادداشت مؤلف ).
افلغتنامه دهخدااف . [ اِف ْ ف ُ ] (ع اِ) هنگام . وقت . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). حین . هنگام . (از اقرب الموارد). اِفّان . تَئِفَّه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). گویند: کان ذلک علی افه و افّانه ؛ یعنی وقت و هنگامش بود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
افلغتنامه دهخدااف . [ اُ ] (از ع ، صوت ، اِ) کلمه ایست که در کراهت و انزجار خاطر و تنبیه طرف مقابل استعمال میکنند. (ناظم الاطباء). کلمه ایست که بهنگام اظهار افسردگی ، نفرت و کراهت استعمال کنند. (فرهنگ فارسی معین ). آه . آخ . واه . (یادداشت بخط مؤلف ): اف بر تو. اف بر من . (یادداشت مؤلف ).
افلغتنامه دهخدااف . [ اُ ] (روسی ، پسوند) اداتی است در زبان روسی برای نسبت به پدر یا یکی از اجداد،چنانکه در رمانف ، تقی اف ، توپچی باشی اف . (یادداشت بخطمؤلف ). زاده . پور. منسوب : تقی اف ؛ یعنی تقی زاده .
محاسبه از آغازab initio calculation, ab initio computationواژههای مصوب فرهنگستانمحاسبۀ شکل هندسی یک مولکول تنها با استفاده از ترکیببندی و ساختار مولکولی که از حل معادلۀ شرودینگر برای یک مولکول معین به دست میآید
مهار سینهوپاشنهmoor head and stern, fore-and-aft mooring, bow and aft mooringواژههای مصوب فرهنگستانمهار شناور، همزمان، بهوسیلۀ لنگرهای سینه و پاشنه
اشتقاق افزودۀ پاaVF leadواژههای مصوب فرهنگستانگیرانۀ تکقطبی افزودهای که الکترود مثبت آن به پای چپ متصل میشود متـ . گیرانۀ افزودۀ پا، اشتقاق پا، گیرانۀ پا
افتان افتانلغتنامه دهخداافتان افتان . [ اُ اُ ] (ق مرکب ) حرکت ورفتار بطور افتادگی و بطور آرامی . (ناظم الاطباء).
افسانه افکندنلغتنامه دهخداافسانه افکندن . [ اَ ن َ / ن ِ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) رایج کردن افسانه . افسانه را رواج دادن : تا طره ات بخواب نبیند دگر شکست افسانه ٔ درستی پیمان درافکنم . ظهوری ترشیزی (از ارمغان آصفی ).
افگانه افتادنلغتنامه دهخداافگانه افتادن . [ اَ ن َ / ن ِاُ دَ ] (مص مرکب ) افتادن بچه ٔ ناتمام : فلک را سهمش اردر خانه افتدحوادث ز اشکمش افکانه افتد.امیرخسرو دهلوی .
لایۀ اِفF layerواژههای مصوب فرهنگستانلایهای یونیده در ناحیۀ اِفِ یونسپهر که شامل لایههای اِف 1 و اِف 2 است
مؤففلغتنامه دهخدامؤفف .[ م ُ ءَف ْ ف ِ ] (ع ص ) اف گوینده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اف گوینده و کسی که اف می کند. (ناظم الاطباء).
ناحیۀ اِفF regionواژههای مصوب فرهنگستانناحیهای از یونسپهر که لایههای اِف 1 و اِف 2 در آن تشکیل میشوند
افشاندنلغتنامه دهخداافشاندن . [ اَ دَ ] (مص ) برافشاندن . افشانیدن . فشاندن . (شرفنامه ٔ منیری ). ریختن . (مؤید الفضلاء). ریختن و پاشیدن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پاشیدن . (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) : سواران ... جز آن نتوانستند کرد که سلاح می افشاندند و در بیشه
افزودنلغتنامه دهخداافزودن . [ اَ دَ ] (مص ) علاوه کردن . بیشتر کردن . شماره را بالا بردن . اضافه کردن . (ناظم الاطباء). زیاده کردن . (از آنندراج ). زیاده کردن . بیشتر کردن . (فرهنگ فارسی معین ). مصدر دیگر افزایش چنانکه ؛ افزودم . بیفزایی . زیادت کردن . فزودن . مزید کردن . مقابل کاستن . مزید کرد
افراختنلغتنامه دهخداافراختن . [ اَ ت َ ] (مص ) برداشتن و بلند ساختن . (برهان ) (آنندراج ). برآوردن . بلند کردن . (شرفنامه ٔ منیری ) (مؤید). افراشتن مرادف آنست . (شرفنامه ٔ منیری ). و رواست که همزه را حذف کنند و فا را فتح دهند. (مؤید) : براه بیابان برون تاختندهمه
درب الشقافلغتنامه دهخدادرب الشقاف . [ دَ بُش ْ ش َق ْ قا ] (اِخ ) موضعی است به مصر. (از منتهی الارب ).
درع بافلغتنامه دهخدادرع باف . [ دِ ] (نف مرکب ) درع بافنده . زره باف .(ناظم الاطباء). که حرفه ٔ او بافتن زره و درع باشد.
دروغ بافلغتنامه دهخدادروغ باف . [ دُ ] (نف مرکب ) دروغ بافنده . بافنده ٔ دروغ . دروغگو. آنکه مطالب دروغ را با آب و تاب فراوان بر زبان راند. حائک الکذب بهوت . مُباهت . (یادداشت مرحوم دهخدا). بَهّات . (منتهی الارب ).
دریاشکافلغتنامه دهخدادریاشکاف . [ دَرْ ش ِ ] (نف مرکب ) دریاشکافنده . شکافنده ٔ دریا. منقسم کننده ٔ آب دریا به دو سوی آنچنانکه ته آب نمایان شود : مهدی دجال کش آدم شیطان شکن موسی دریاشکاف احمد جبریل دم . خاقانی .قوتی خواهم ز حق دریاشکاف
دژشکافلغتنامه دهخدادژشکاف . [ دِ ش ِ ] (نف مرکب ) شکافنده ٔ دژ : یا ﷲ العجب ، عمال مال دزد، و دزدان دژشکاف ... از شفقت و مرحمت حضرت عظمی ... به رحمت امیدوارند. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 334).