اعوجلغتنامه دهخدااعوج . [ اَع ْ وَ ] (اِخ ) (نهر...) نام نهری از انهار فلسطین . رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
اعوجلغتنامه دهخدااعوج . [ اَع ْ وَ ] (اِخ ) (نهر...) نام نهری از انهار شام از عین دور به ... رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
اعوجلغتنامه دهخدااعوج . [ اَع ْ وَ ] (اِخ ) معرفةً، اسبی است سابق مر بنی هلال را در جاهلیت اعوجیات منسوب است به وی و در میان عرب اسبی بشهرت وانبوهی نسل آن نبوده و در اصل ازآن ِ کنده بود و سلیم بن نصر آنرا از او گرفت ، سپس از طرف او یا از طرف بنی اکل المرار به بنی هلال رسید. (از منتهی الارب ).
اعوجلغتنامه دهخدااعوج . [ اَع ْ وَ ] (ع ص ) بدخوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زشت خوی . مؤنث : عَوجاء. ج ، عوج . (از اقرب الموارد). || کج . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء خطی ). سخت کج که کجی آن آشکار باشد. المائل البیّن العوج . (از اقرب الموارد). || ا
احوجلغتنامه دهخدااحوج . [ اَ وَ ] (ع ن تف ) محتاج تر. حاجتمندتر. نیازمندتر. اعوز. اعدم . || فقیر که هیچ ندارد.
اهوجلغتنامه دهخدااهوج . [ اَهَْ وَ ] (ع ص ) نعت است از هَوج بمعنی درازی با اندکی گولی و سبکی و شتاب زدگی . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). احمق و شتاب کار و مرد بزرگ جثه ٔ درازبالا. (منتخب از غیاث اللغات ) (آنندراج ).
اهوزلغتنامه دهخدااهوز. [ اَ هَْوَ ] (اِخ ) نام تیراندازی بوده بغایت قادرانداز در زمان انوشیروان ، گویند با سیف ذویزن همراه شده بود، پادشاه حبشه را به تیر نخست کشت و ملکش را گرفت . (برهان ) (هفت قلزم ). کلمه محرف «وهرز» و «اوهزر» است .
اعوزلغتنامه دهخدااعوز. [ اَ وَ ] (ع ص ) فقیری که هیچ چیزی از خود ندارد. (از اقرب الموارد). فقیر که هیچ ندارد. اعدم . احوج . (فیومی ). رجل اعوز؛ مرد فقیری که دارای هیچ چیز نباشد. (ناظم الاطباء).
اعوجاجلغتنامه دهخدااعوجاج . [ اِع ْ وِ ] (ع مص ) کژ شدن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ) (آنندراج ). کج شدن .(از منتخب و کنز بنقل غیاث اللغات ). بذات خود کج شدن : اعوج العود و نحوه اعوجاجاً؛ انحنی من ذاته . (از اقرب الموارد). کجی . ناراستی . انحنا. پیچیدگی . (ناظم الاطباء).
اعوجیلغتنامه دهخدااعوجی . [ اَع ْ وَ ] (ص نسبی ) منسوب است به اعوج که نام اسبی است از عرب در جاهلیت : آفرین زآن مرکب شبدیزنعل رخش روی اعوجی مادرش و آن مادرش یحموم شوی . منوچهری .اعوجی کردار و دلدل قامت و شبدیزنعل رخش فرمان و برا
اعوجیاتلغتنامه دهخدااعوجیات . [ اَع ْ وَ جی یا ] (ع ص نسبی ، اِ) منسوب است به اسبی سابق مر بنی هلال را درجاهلیت . (منتهی الارب ). اسبهایی که از نسل اعوج باشدکه گویند در عرب اسبی به این اشتهار و به این کثرت نسل نبوده . (از ناظم الاطباء). و رجوع به اعوج شود.
اعوجاجدیکشنری عربی به فارسیانحراف اخلا قي , گمراهي , کجي , تار (در مقابل پود) , ريسمان , پيچ و تاب , تاب دار کردن , منحرف کردن , تاب برداشتن
ابوالفوارسلغتنامه دهخداابوالفوارس . [ اَ بُل ْ ف َ رِ ] (اِخ ) ابن اعوج امیرحسن . رجوع به ابن اعوج ... شود.
عوجلغتنامه دهخداعوج . (ع ص ، اِ) ج ِ أعوج . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به اعوج شود. || ج ِ عَوجاء. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به عوجاء شود.
ابوالفوارسلغتنامه دهخداابوالفوارس . [ اَ بُل ْ ف َ رِ ] (اِخ ) حسن (امیر...) ابن محمد معروف به ابن اعوج . رجوع به ابن اعوج ... و رجوع به حسن بن محمد ابوالفوارس ... شود.
اعوجاجلغتنامه دهخدااعوجاج . [ اِع ْ وِ ] (ع مص ) کژ شدن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ) (آنندراج ). کج شدن .(از منتخب و کنز بنقل غیاث اللغات ). بذات خود کج شدن : اعوج العود و نحوه اعوجاجاً؛ انحنی من ذاته . (از اقرب الموارد). کجی . ناراستی . انحنا. پیچیدگی . (ناظم الاطباء).
اعوجیلغتنامه دهخدااعوجی . [ اَع ْ وَ ] (ص نسبی ) منسوب است به اعوج که نام اسبی است از عرب در جاهلیت : آفرین زآن مرکب شبدیزنعل رخش روی اعوجی مادرش و آن مادرش یحموم شوی . منوچهری .اعوجی کردار و دلدل قامت و شبدیزنعل رخش فرمان و برا
اعوجیاتلغتنامه دهخدااعوجیات . [ اَع ْ وَ جی یا ] (ع ص نسبی ، اِ) منسوب است به اسبی سابق مر بنی هلال را درجاهلیت . (منتهی الارب ). اسبهایی که از نسل اعوج باشدکه گویند در عرب اسبی به این اشتهار و به این کثرت نسل نبوده . (از ناظم الاطباء). و رجوع به اعوج شود.
اعوجاجدیکشنری عربی به فارسیانحراف اخلا قي , گمراهي , کجي , تار (در مقابل پود) , ريسمان , پيچ و تاب , تاب دار کردن , منحرف کردن , تاب برداشتن
بنات اعوجلغتنامه دهخدابنات اعوج . [ ب َ ت ُ اَ وَ ] (ع اِمرکب ) خیلی است منسوب به اعوج که فحل معروفی است .
ابن اعوجلغتنامه دهخداابن اعوج . [اِ ن ُ اَ وَ ] (اِخ ) ابوالفوارس امیرحسن بن محمد حموی . از اعیان و اکابر شام . خاندان او از طرف سلاطین آل عثمان متولی مناصب سیاسی بوده اند. مولد ابن اعوج حماة. و او معروفترین ِ شعرای عصر خویش است . چند بار از دست سلاطین عثمانی بحکومت معره و حماة و نواحی دیگر منصوب