اطرافلغتنامه دهخدااطراف . [ اِ ] (ع مص ) نو آوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). چیزی نو آفریدن . (تاج المصادر بیهقی ). اطراف مرد؛ طرفه ، یعنی تازه و نو آوردن وی . (از اقرب الموارد). طرفه آوردن . (تاج المصادر بیهقی ). نو و خوش آینده آوردن . (لغت خطی ). || اطلاع یافتن بر چیزی و برآمدن بر آن . (من
اطرافلغتنامه دهخدااطراف . [ اِطْ طِ ] (ع مص ) نو خریدن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). چیزی نو گرفتن از مال و هرچه باشد. (آنندراج ). چیزی نو کردن .(زوزنی ). تازه خریدن چیزی را. (از اقرب الموارد).
اطرافلغتنامه دهخدااطراف . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ طَرَف . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ترجمان تهذیب عادل بن علی ص 67). کنارها و گوشه ها. و فارسیان این را بجای مفرد استعمال کرده به «ها» و «الف » جمع نمایند : بدان تا دو سه خرقه آری بهم <b
اترافلغتنامه دهخدااتراف . [ اِ ] (ع مص ) اصرار بر نافرمانی کردن . (منتهی الارب ). || در نعمت فیریده گردانیدن . در نعمت دَنَه گرفته گردانیدن . (زوزنی ). نعمت دادن کسی را چندانکه بغلبه ٔ نشاط انجامد. دنه گرفتن در نعمت . گمراه کردن نعمت کسی را. بیراه کردن نعمت کسی را. هار کردن . نعمت بسیار دادن .
اصحاب اطرافلغتنامه دهخدااصحاب اطراف . [ اَ ب ِ اَ ] (اِخ ) گروهی بودند که درباره ٔ قدر از مذهب حمزه پیروی میکردند ولی پس از چندی بدین رای گرویدند که هر آنکه احکام شریعت را از اصحاب اطراف عالم نیاموزد معذور است و بهمین سبب بدین نام خوانده شدند. و رئیس آنان غالب بن شاذان از مردم سیستان بود. و رجوع به
اصحاب اطرافلغتنامه دهخدااصحاب اطراف .[ اَ ب ِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مرزداران . آنانکه مرزهای کشور را نگهبانی کنند. اصحاب ثغور: اصحاب اطراف بدو می نگرند و دم درکشند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 399). و از ری نامه ها رسیده بود پیش از این بچندروز که کارها مستقیم است
اطرافیلغتنامه دهخدااطرافی . [ اَ ] (ص نسبی ) مردم اطرافی ؛ مردم رهگذرو مردم بیگانه و غیرآشنا و ناشناس . (ناظم الاطباء). اجنبی . غریب . ج ، اطرافیها، و اطرافیها را در تداول عامه بر ملتزمان و ملازمان و نزدیکان کسی اطلاق کنند.
اطرافیةلغتنامه دهخدااطرافیة. [ اَ فی ی َ ] (اِخ ) نام فرقه ایست از فرق اسلام . (آنندراج ). فرقه ای باشند که اهل اطراف را در آنچه از شریعت نشناسند معذور دارند. و در اصول عقاید با اهل سنت موافقند. (از تعریفات جرجانی ). اطرافیه در قول به قدر پیرو حمزیه میباشند، الا آنکه ایشان اطراف را در ترک آنچه ا
اصحاب اطرافلغتنامه دهخدااصحاب اطراف . [ اَ ب ِ اَ ] (اِخ ) گروهی بودند که درباره ٔ قدر از مذهب حمزه پیروی میکردند ولی پس از چندی بدین رای گرویدند که هر آنکه احکام شریعت را از اصحاب اطراف عالم نیاموزد معذور است و بهمین سبب بدین نام خوانده شدند. و رئیس آنان غالب بن شاذان از مردم سیستان بود. و رجوع به
اطرافیلغتنامه دهخدااطرافی . [ اَ ] (ص نسبی ) مردم اطرافی ؛ مردم رهگذرو مردم بیگانه و غیرآشنا و ناشناس . (ناظم الاطباء). اجنبی . غریب . ج ، اطرافیها، و اطرافیها را در تداول عامه بر ملتزمان و ملازمان و نزدیکان کسی اطلاق کنند.
اطرافیةلغتنامه دهخدااطرافیة. [ اَ فی ی َ ] (اِخ ) نام فرقه ایست از فرق اسلام . (آنندراج ). فرقه ای باشند که اهل اطراف را در آنچه از شریعت نشناسند معذور دارند. و در اصول عقاید با اهل سنت موافقند. (از تعریفات جرجانی ). اطرافیه در قول به قدر پیرو حمزیه میباشند، الا آنکه ایشان اطراف را در ترک آنچه ا
نجیب الاطرافلغتنامه دهخدانجیب الاطراف . [ ن َ بُل ْ اَ ] (ع ص مرکب ) که اجداد و پدران مادری و پدری نجیب دارد. نجیب زاد. اصیل .
اصحاب اطرافلغتنامه دهخدااصحاب اطراف . [ اَ ب ِ اَ ] (اِخ ) گروهی بودند که درباره ٔ قدر از مذهب حمزه پیروی میکردند ولی پس از چندی بدین رای گرویدند که هر آنکه احکام شریعت را از اصحاب اطراف عالم نیاموزد معذور است و بهمین سبب بدین نام خوانده شدند. و رئیس آنان غالب بن شاذان از مردم سیستان بود. و رجوع به
اصحاب اطرافلغتنامه دهخدااصحاب اطراف .[ اَ ب ِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مرزداران . آنانکه مرزهای کشور را نگهبانی کنند. اصحاب ثغور: اصحاب اطراف بدو می نگرند و دم درکشند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 399). و از ری نامه ها رسیده بود پیش از این بچندروز که کارها مستقیم است
جامع الاطراففرهنگ فارسی عمید۱. آنچه در آن رعایت همۀ جوانب شده باشد؛ تام؛ تمام؛ کامل.۲. [مجاز] شخصی که دارای معلومات گسترده باشد.