اشتادلغتنامه دهخدااشتاد. [ ] (اِخ ) (رستاق ...) رستاق اشتاد ناحیه ای در آمل بوده است که اشتاد نامی آنرا بنیان نهاده است . رجوع به تاریخ طبرستان ص 63 و اشتاد وسفرنامه ٔ مازندران رابینو ص 155 بخش انگلیسی شود.
اشتادلغتنامه دهخدااشتاد. [ ] (اِخ ) مؤلف آنندراج آرد: در تاریخ مازندران آمده است اشتاد مردی بود که قریه ای بنام خود بنا نهاد و به اشتادرستاق معروف شد و پادشاه وقت دختر او را بزنی گرفت و چون آمله نام داشت ، شهر آمل را بنام او بنا کرد و برادر اشتاد، یزداو نام بود، او نیز جائی بنا کرد که آنرا یز
اشتادلغتنامه دهخدااشتاد. [ اَ ] (اِ) نام روز بیست وششم است از هر ماه شمسی . نیک است در این روز صدقه دادن و جامه پوشیدن و حاجت خواستن . (هفت قلزم ) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (برهان قاطع) (غیاث اللغات ). روز بیست وششم از هر ماه شمسی ایرانیان قبل از اسلام ، چه ایشان ایام هفته نداشتند و هر رو
اشتادلغتنامه دهخدااشتاد. [ اَ ] (اِخ ) یا اشتادگشسب . نام دانائی که قباد پرویز (شیرویه ) وی را همراه خراد برزین نزد پدر خویش خسروپرویز به اندرز و پوزش فرستاد : چو اشتاد و خراد برزین پیردو دانای گوینده و یادگیر...چو خراد برزین و اشتاگشسب بفرمان نشستند هر
اشتادلغتنامه دهخدااشتاد. [اِ ] (اِخ ) (ایزد...) ایزد اشتاد نام یکی از ایزدان همکار هفتمین امشاسپندان (امرداد) بوده است . رجوع به مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی ص 162 شود.
هشتادلغتنامه دهخداهشتاد. [ هََ ] (عدد، ص ، اِ) توصیفی عددی . هشت مرتبه ده . (ناظم الاطباء). ثمانین . نماینده ٔ آن در حساب جُمَّل حرف «ف » است . (یادداشت به خط مؤلف ) : چو گودرز و هشتاد پور گزین همه نامداران باآفرین .فردوسی .
اشتاتلغتنامه دهخدااشتات . [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ شَت ّ. پراکندگان . (مهذب الاسماء). پراکنده ها. پراکندگیها: جاؤا اشتاتاً؛ ای متفرقین . (اقرب الموارد) : مؤلف این اشتات و مصنف این کلمات ... چنین گوید. (قاضی بدر محمد دهار در دیباچه ٔ دستورالاخوان ). به جمع اشتات غزلیات نپ
اشتیاذلغتنامه دهخدااشتیاذ. [ اِ ] (ع مص ) عمامه بر سر بستن . تشوّذ. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
اشطاطلغتنامه دهخدااشطاط. [ اَ ] (اِخ ) (غدیر...) ج ِ شَط، بمعنی بعد، یا ج ِ شطط، بمعنی جور و گذشتن از حد است . وغدیر اشطاط نزدیک عُسفان است . (از معجم البلدان ).
اشتادروزلغتنامه دهخدااشتادروز. [ اَ ] (اِ مرکب ) روز اشتاد است : اشتادروز و تازه گل بوستان ای دوست می ستان ز کف دوستان . مسعودسعد.رجوع به اشتاد شود.
اشتادویرلغتنامه دهخدااشتادویر. [ ] (اِخ ) این کلمه در محاسن اصفهان مافروخی ذیل شرح بنای «جی » بدین سان آمده است : و ذکر بعض المتقدمین انه قراء علی بعض ابوابها مکتوباً یقول اشتادویر الموکل بالقیاسین و البنائین انه ارتفع ثمن ادام العملة لسور هذه المدینة ستمائة الف الف درهم و ذکر بعضهم ان الموکل رفع
اشتاد پیروزلغتنامه دهخدااشتاد پیروز. [ اَ دِ ] (اِخ ) نام پسر فیروز که یکی از نجبای ایران بود و در جنگ خسرو پرویز با بهرام چوبینه ، سالاری از سپاهیان وی بشمار میرفت : فرخزاد و چون خسرو سرفرازچو اشتاد پیروز دشمن گداز. (شاهنامه چ بروخیم ج <span cla
فروردینگانفرهنگ فارسی عمیدده روز آخر سال که از روز اشتاد در ماه اسفند شروع و به روز وهشتواش (آخرین روز پنجه) پایان مییابد و زردشتیان در این روز مراسمی به یادبود ارواح درگذشتگان برگزار میکنند.
پوییدنلغتنامه دهخداپوییدن . [ دَ ] (مص ) رفتن . دویدن . رفتنی نه بشتاب و نه نرم . (لغت نامه ٔ اسدی ) (صحاح الفرس ). خبب . رفتن نه بشتاب : از آن راه نزدیک بهرام پوی سخن هر چه بشنیدی از من بگوی . فردوسی .یکی گازر آن خرد صندوق دیدبپ
نسکلغتنامه دهخدانسک . [ ن ُ ] (اِ) هر دفتر را نام باشد از دفاترپازند. (غیاث اللغات ). قسمی باشد از بیست ویک قسم کتاب زند منسوب به زردشت که هر قسم را نسک نام نهاده وهر نسک را به اسمی موسوم ساخته بدین تفصیل : اول ایتا، دوم اهو، سیم دیر، چهارم یوا، پنجم تار، ششم توش ،هفتم ناد (که در علوم نجوم و
گاهنبارلغتنامه دهخداگاهنبار. [ هَِم ْ ] (اِ) گاهنبار و گاه باره هر دو دارای یک معنی است و آن شش روزی است که خدای تعالی عالم را در آن آفرید و مجوس در کتاب زند از زردشت نقل میکنند که حق سبحانه و تعالی عالم را در ششگاه آفرید و اول هر گاهی نامی دارد و در اول هر گاهی جشنی سازند و گاه گاهنبار اول میدی
اشتاد پیروزلغتنامه دهخدااشتاد پیروز. [ اَ دِ ] (اِخ ) نام پسر فیروز که یکی از نجبای ایران بود و در جنگ خسرو پرویز با بهرام چوبینه ، سالاری از سپاهیان وی بشمار میرفت : فرخزاد و چون خسرو سرفرازچو اشتاد پیروز دشمن گداز. (شاهنامه چ بروخیم ج <span cla
اشتادروزلغتنامه دهخدااشتادروز. [ اَ ] (اِ مرکب ) روز اشتاد است : اشتادروز و تازه گل بوستان ای دوست می ستان ز کف دوستان . مسعودسعد.رجوع به اشتاد شود.
اشتادویرلغتنامه دهخدااشتادویر. [ ] (اِخ ) این کلمه در محاسن اصفهان مافروخی ذیل شرح بنای «جی » بدین سان آمده است : و ذکر بعض المتقدمین انه قراء علی بعض ابوابها مکتوباً یقول اشتادویر الموکل بالقیاسین و البنائین انه ارتفع ثمن ادام العملة لسور هذه المدینة ستمائة الف الف درهم و ذکر بعضهم ان الموکل رفع