استیذانلغتنامه دهخدااستیذان . [ اِ ] (ع مص ) استئذان .دستوری خواستن . (تاج المصادر بیهقی ). اجازه خواستن .اجازت خواستن . اباحه خواستن . طلب دستوری کردن . اذن طلبیدن . اجازه طلبیدن . طلب اجازه : و بعد ازین پادشاهزادگان در کاری که به مصالح این ولایات تعلق داشته باشد بی استط
چاشتدانلغتنامه دهخداچاشتدان . (اِمرکب ) ظرفی را گویند که نان و سایر خوردنی در آن گذاشته هنگام چاشت بخورند. (فرهنگ ناصری ). چاشدان . (فرهنگ ناصری ). چاشکدان . (فرهنگ ناصری ). ظرفی که نان و خوردنی در آن نهند. (ناظم الاطباء). ظرفی که غذای چاشت را در آن نهند. و رجوع به چاشدان و چاشکدان شود.
هستودانلغتنامه دهخداهستودان . [ هََ ] (اِخ ) نام پادشاهی بوده از پادشاهان طبقه ٔ کرکری آذربایجان . (از انجمن آرا). مصحف وهسودان نام پدر ابومنصور شرف الدین مملان بن وهسودان است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به وهسودان شود.
مستأذنلغتنامه دهخدامستأذن . [ م ُ ت َءْ ذَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر استیذان . آنکه از وی اذن و دستوری خواهند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به استئذان و استیذان شود.
مستأذنلغتنامه دهخدامستأذن . [ م ُ ت َءْ ذِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استیذان . دستوری خواهنده . (منتهی الارب ). اذن خواهنده . (اقرب الموارد). رجوع به استئذان و استیذان شود.
استطلاعلغتنامه دهخدااستطلاع . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) طلب آگاهی کردن . آگاهی خواستن . پرسیدن . آگاهی جستن . (غیاث ). اطلاع خواستن . (غیاث ). وقوف وآگاهی خواستن . استخبار. بررسیدن . || دیده ور کردن خواستن . (زوزنی ). طلب دیده وری . دیده ور کردن .(تاج المصادر بیهقی ). || نگریستن از امر کسی : استطلع رأ
عمادالدین زوزنیلغتنامه دهخداعمادالدین زوزنی . [ ع ِ دُدْ دی ن ِ زو زَ ] (اِخ ) از شعرای قرن هشتم هَ . ق . مشهور به عماد زوزنی و ملک عماد خوافی زوزنی . وی از شعرای عهد سلاجقه و مداح طغان شاه و اهل زوزن و از تلامذه ٔ سیدحسن غزنوی بود. وی پس از مدتی مداحی ، به ارشاد امام غزالی ترک دنیا گفت . و قدم به دایره