استهزافرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی ، تمسخر، ریشخند، سخره، پوزخند، طعنه، کنایه، سخن کنایه دار، متلک، طنز، بذله گوشه، ادا مزاح، خوشطبعی ◄ ظرافت طبع شیشکی
استحجاءلغتنامه دهخدااستحجاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بوی ناک شدن گوشت بسبب بیماری : استحجی اللحم . (منتهی الارب ).
استهزاءلغتنامه دهخدااستهزاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) خندستانی . (مجمل اللغه ). خندستانی کردن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). بر کسی خندیدن . تمسخر کردن . (غیاث ). جمز. ریشخند کردن . ریشخند. تهکم . طنز. فسوس . افسوس . فسوس کردن . (منتهی الارب ). فسوس داشتن . دست انداختن . سخریه . سخریه کردن . فسوسیدن
استهزاءلغتنامه دهخدااستهزاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) خندستانی . (مجمل اللغه ). خندستانی کردن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). بر کسی خندیدن . تمسخر کردن . (غیاث ). جمز. ریشخند کردن . ریشخند. تهکم . طنز. فسوس . افسوس . فسوس کردن . (منتهی الارب ). فسوس داشتن . دست انداختن . سخریه . سخریه کردن . فسوسیدن
استهزاءلغتنامه دهخدااستهزاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) خندستانی . (مجمل اللغه ). خندستانی کردن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). بر کسی خندیدن . تمسخر کردن . (غیاث ). جمز. ریشخند کردن . ریشخند. تهکم . طنز. فسوس . افسوس . فسوس کردن . (منتهی الارب ). فسوس داشتن . دست انداختن . سخریه . سخریه کردن . فسوسیدن