استرلغتنامه دهخدااستر. [ اَ ت َ ] (اِ)آن جامه که زیر ابره ٔ قبا و امثال آن بدوزند و بمد همزه برای ضرورت نظم خوانده اند. (مؤید الفضلاء). و این گفته بر اساسی نیست ، چه اصل آستر است با الف ممدوده نه همزه ٔ مفتوحه . آستر و بطانه ٔ جامه . (برهان ).
استرلغتنامه دهخدااستر. [ اَ ت َ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از ساتر. پوشنده تر: و اولی ان یغسله [یغسل المیت ] فی قمیص لأنه اَستر. (معالم القربة).
استرلغتنامه دهخدااستر. [ اَ ت َ ](اِ) در سانسکریت اسوتره که جزء اول آن اسو بمعنی اسپ است . (فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ص 226- 27). چارپائی بارکش و سواری که پدر او خر و مادرش اسب است . حیوانی که از خر نر و مادیان زاید.
استرلغتنامه دهخدااستر. [ اِ ت ِ ] (اِخ ) (کتاب یا صحیفه ٔ ...) مؤلف قاموس کتاب مقدس آرد: صحیفه ٔ استر همواره در میان یهود و مسیحیان در جزء کتب قانونی محسوب بوده و هست . نگارنده ٔ این کتاب بیقین قطعی معلوم نیست زیرا که بعضی به عزرا و برخی به کاهنی یهویاقیم نام و جمعی به مردخای نسبت میدهند. و
پیاسترلغتنامه دهخداپیاستر. (اِ) غُروش ، قُروش . نام پولی خاص کشور عثمانی . || سکه ٔ سیمین اسپانیولی .
آسترلغتنامه دهخداآستر. [ ت َ ] (ق مرکب ) مخفف آنسوی تر.- زآستر ؛ مخفف از آنسوی تر : ستاره ندیدم ندیدم رهی بدل زآستر ماندم از خویشتن . ابوشکور.بمرو آیم و زآستر نگذرم نخواهم که رنج آید از لشکرم . <
آسترلغتنامه دهخداآستر.[ ت َ ] (اِ) لای و تاه زیرین جامه و جز آن . زیره . بطانه . مقابل اَبْره ، رویه ، ظهاره ، و روی : عارضش را جامه پوشیده ست نیکوئی ّ و فرجامه ای کآن ابره از مشک است و زآتش آستر. عنصری .نار ماند بیکی سُفرگک دیبا<b
پاسترلغتنامه دهخداپاستر. [ ت ُ ] (اِخ ) لوئی . عالم کیمیاوی بزرگ فرانسه . مولد وی به دُل بسال 1822م ./ 1237 هَ . ق . وفات در سنه ٔ 1895م .<span class="hl" dir
استرشاشلغتنامه دهخدااسترشاش . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) دراز کردن شتربچه گردن را میان دو ران مادر تا شیر خورد. (از منتهی الارب ).
مردخایلغتنامه دهخدامردخای . [ م َ ] (اِخ ) نام عم استر زن خشایارشا است و مقبره ٔ استر و مردخای در همدان است . رجوع به استر شود.
استرشاشلغتنامه دهخدااسترشاش . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) دراز کردن شتربچه گردن را میان دو ران مادر تا شیر خورد. (از منتهی الارب ).
پیاسترلغتنامه دهخداپیاستر. (اِ) غُروش ، قُروش . نام پولی خاص کشور عثمانی . || سکه ٔ سیمین اسپانیولی .
خراسترلغتنامه دهخداخراستر. [ خ َ اَ ت َ ] (اِ) موذیات را گویند مطلقاً، چون : مار و عقرب و زنبور و مورچه و امثال آن . (برهان قاطع) (از انجمن آرای ناصری ) (از آنندراج ). مخفف خرفستر. خستر. حیوان موذی آفریده ٔ اهرمن . حشره ٔ موذی . (یادداشت بخط مؤلف ) . رجوع به خرافستر شود.
زاسترلغتنامه دهخدازاستر. [ س ْ / س ُ ت َ ] (ق مرکب ) بمعنی زانسوتر و از آن طرف تر، دورتر و پستتر باشد. (برهان قاطع). مخفف زانسوتر است . (آنندراج ) : درنگی که گفتم که پروین همی نخواهد شد از تارکم زاستر. دقیق
ساری استرلغتنامه دهخداساری استر. [ اِ ] (اِخ ) برادر تیگران پادشاه ارمنستان و داماد فرهاد سوم [ 69 - 60 ق . م . ] پادشاه اشکانی بود. در لشکر کشی فرهاد بسال 64 ق . م . پیشاهنگ سپاهیان ایران بود. رج
ماسترلغتنامه دهخداماستر. [ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بالا است که در بخش فرمهین شهرستان اراک واقع است و 1191 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).