استجهاللغتنامه دهخدااستجهال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) نادان شمردن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || سبک داشتن . (تاج المصادر بیهقی ). استخفاف کردن . (منتهی الارب ). || جنبانیدن باد شاخ را: استجهلت الریح الغصن . (منتهی الارب ).
استجعاللغتنامه دهخدااستجعال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بگشن آمدن نر ماده را. (تاج المصادر بیهقی ): استجعال کلبه ؛ گشن خواه شدن ماده سگ . (از منتهی الارب ). به ایغُر جستن درآمدن سباع ماده .
استعجاللغتنامه دهخدااستعجال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) شتافتن خواستن . بشتافتن خواستن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). شتابانیدن . شتاب خواستن . استیجاء. شتابی خواستن . (غیاث ). بر شتابی انگیختن کسی را. شتاب کردن فرمودن . (منتهی الارب ). عجله خواستن . || در پیش شدن . (تاج المصادر بیهقی ). درگذشتن و پی
استیجاللغتنامه دهخدااستیجال . [ اِ ] (ع مص ) مهلت خواستن . (منتهی الارب ). وقفه خواستن . زمان خواستن . (تاج المصادر بیهقی ).
مستجهللغتنامه دهخدامستجهل . [ م ُ ت َ هَِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استجهال . نادان شمرنده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || سبک دارنده و استخفاف کننده . (آنندراج ) (اقرب الموارد). || باد جنباننده ٔ شاخ . (آنندراج ) (منتهی الارب ). رجوع به استجهال شود.
سبک داشتنلغتنامه دهخداسبک داشتن . [ س َ ب ُ ت َ ] (مص مرکب ) استخفاف . اهانت . استهانت . حقیر شمردن . خوار شمردن . استخفاف . (ترجمان القرآن ): استجهال ؛نادان شمردن و سبک داشتن . (تاج المصادر بیهقی ). استفاه . تهوین . هوان . مهانة. (منتهی الارب ) : تو دانی که نگریزم از ک
شاخلغتنامه دهخداشاخ . (اِ) شاخه . شغ. شغه . غصن . فرع . قضیب . فنن . خُرص ، خِطر. خَضِر. نجاة. عِرزال . بار.رجوع به بار شود. شاخ درخت . (فرهنگ جهانگیری ) (فهرست ولف ) . فرع در مقابل تنه و نرد. در گنابادی معادل شاخه . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ، ذیل شاخ ). در تکلم شاخه است . در پهلوی شاخ ودر