استتباعلغتنامه دهخدااستتباع .[ اِ ت ِت ْ ] (ع مص ) پس روی کردن خواستن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). || استتباع ؛ هو المدح بشی ٔ علی وجه یستتبع المدح بشی ٔ آخر. (تعریفات جرجانی ). استتباع ؛ هو مصدر من باب الاستفعال و هو عند اهل البدیع من المحسنات المعنویة. و یسمّی بالمدح الموجه ایضاً. کم
استتباعفرهنگ فارسی عمید۱. (ادبی) در بدیع، آوردن صفتی از کسی در ضمن صفت دیگر، مانندِ این شعر: آن کند تیغ تو به جان عدو / که کند جود تو به کان گهر (رشیدالدین وطواط).۲. (ادبی) = ذم ⟨ ذمِ موجه۳. [قدیمی] پیروی کردن.
مستتبعلغتنامه دهخدامستتبع. [ م ُ ت َ ب َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر استتباع . آنکه از وی پیروی کردن را خواسته باشند. (اقرب الموارد). رجوع به استتباع شود.
مستتبعلغتنامه دهخدامستتبع. [ م ُ ت َ ب ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استتباع . خواهان پس روی و پیروی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). پیروی کردن خواهنده . (آنندراج ). || پیروی کننده . (غیاث ) (آنندراج ). رجوع به استتباع شود.
پسروی کردنلغتنامه دهخداپسروی کردن . [ پ َ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیروی کردن . تابعیت کردن . متابعت . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). تبع. اتباع . اتبّاع . تباعة. اقتداء. اقتفاء. مساتلة: استتباع ؛ پس روی کردن خواستن . تباع ؛ پس روی عمل کسی کردن . تتابع؛ پس روی کردن با یکدیگر. تکاتع؛ پس روی کردن
پیروی کردنلغتنامه دهخداپیروی کردن . [ پ َ/ پ ِ رَ / رُ وی ک َ دَ ] (مص مرکب ) متابعت کردن . اقتدار کردن . اقتفا کردن . اقتراء. اقتیاف . تمصر. تقیل .ائتمام ؛ بدنبال چیزی پیوستن . اتباع . متابعت . احتذاء. تتبع. تقلید. تباعة. اثف . تا
ادماجلغتنامه دهخداادماج . [ اِ ] (ع مص ) محکم گردانیدن . || محکم خلق کردن . محکم خلق گردانیدن . (زوزنی ). || پیچیدن در جامه . درپیچیدن چیزی بجامه . || دربردن . (آنندراج ). || در پرده داشتن . (آنندراج ). || باریک میان شدن . || نام صنعت شعری که در کلام سوق مدعا متضمن مدعای دیگر باشد چنانکه در ای