استاملغتنامه دهخدااستام . [ اَ ] (اِ) آتش کاو آهنین . مِحَش ّ. مِحَشّه . مِسعر. مِسعار. مِحراک . محضاء. مِحْضَب . مِحْضَج . مِحراث . || سیخ که در تون حمام و تنور نانوائی بکار برند. || کفچه ٔ آتشدان . || بیلچه . مقحاة. مِسحاة. مجرفة. خاک انداز. خیسه . چمچه . کمچه .
استاملغتنامه دهخدااستام . [اُ ] (اِ) ستام . (جهانگیری ). اوستام . ساخت . زین و یراق اسپ از طلا و نقره . (برهان ) (سروری ) : نکورنگ اسبان با سیم و زربه استامها در نشانده گهر. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 1504
استامفرهنگ فارسی عمید= ستام: ◻︎ به فرش و اسب و استام و خزینه / چه افرازی چنین ای خواجه سینه (ناصرخسرو: ۳۵۲).
اشتاملغتنامه دهخدااشتام . [ اُ ] (اِخ ) اشتام بن درون نام بنیان گذارشهر پانچال هند بوده است . رجوع به تحقیق ماللهند ص 64 س 12 و ص 197 س 12 و ص <span class="hl
اشتیاملغتنامه دهخدااشتیام . [ اِ ] (ع مص ) در چیزی درآمدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مورد نظر واقع شدن کسی . (از اقرب الموارد).
اصطیاملغتنامه دهخدااصطیام . [ اِ ] (ع مص ) بازداشتن خود را از خوردن و نوشیدن و حرف زدن و جماع کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). امساک از خوردنی و آشامیدنی و سخن گفتن و سیر. (از اقرب الموارد). امساک از طعام وشراب و کلام و نکاح و سیر خواه برای عبادت باشد یا جز آن . (از قطر المحیط). و رجوع به
استیاملغتنامه دهخدااستیام . [ اِ ] (ع مص ) بها کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). در بیع مکاس کردن . (زوزنی ). و متعدی به علی و باء شود. یقال : استام علیها و بها. (منتهی الارب ). || بها پرسیدن . (منتهی الارب ).
استامپلغتنامه دهخدااستامپ . [ اِ ] (اِخ ) (کابینه ٔ...) مجموعه ٔ گراورها و ترسیم ها که بتوسط سلاطین فرانسه گردآوری شده و اکنون در کتابخانه ٔ ملی پاریس مضبوط است .
استامپلغتنامه دهخدااستامپ . [ اِ ] (فرانسوی ، اِ) مُهر. || آلتی حاوی رنگ یا سیاهی که برای رنگ دادن به مُهر بکار برند : بر روی میز دفترکی خطکشیده بودچون لاشه ٔ برآمده ستخوانش از جسدپهلوی آن دواتی و در جنب آن دوات پاکت سه چار دانه و استامپ یک عدد.<p cla
استامبولیفرهنگ فارسی عمید۱. از مردم استامبول.۲. (اسم) زبان ترکی رایج در ترکیه.۳. (اسم) نوعی غذا که با برنج، گوشت، گوجهفرنگی، و سیبزمینی تهیه میشود؛ استانبولیپلو.۴. (اسم) نوعی ظرف فلزی شبیه لگن که در کارهای ساختمانی برای حمل گل و گچ به کار میرود.
استامپفرهنگ فارسی عمید۱. قوطی کوچک پَهن برای نگهداری پارچۀ آغشته به جوهر مُهر یا انگشتنگاری؛ جوهرگین.۲. مُهر.
محضاءلغتنامه دهخدامحضاء. [ م ِض َءْ ] (ع اِ) چوب آتش کاو. (ناظم الاطباء). استام . مسعر. محضب . محضج . محضاج . محضاء. محضی .
محضیلغتنامه دهخدامحضی .[ م ِ ] (ع اِ) آتش کاو. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مِحْضاء. محضاء. محضاج . محضب . کله کسو. استام . مسعر. || کوره ٔ ساخته شده از گل . (ناظم الاطباء).
محشةلغتنامه دهخدامحشة. [ م ِ ح َش ْ ش َ ] (ع اِ) مِحَش ّ. آتش کاو آهنین .(منتهی الارب ). استام . تنورآشور. و رجوع به محش شود. || آنچه در وی کاه نهند. (منتهی الارب ).
استامپلغتنامه دهخدااستامپ . [ اِ ] (اِخ ) (کابینه ٔ...) مجموعه ٔ گراورها و ترسیم ها که بتوسط سلاطین فرانسه گردآوری شده و اکنون در کتابخانه ٔ ملی پاریس مضبوط است .
استامپلغتنامه دهخدااستامپ . [ اِ ] (فرانسوی ، اِ) مُهر. || آلتی حاوی رنگ یا سیاهی که برای رنگ دادن به مُهر بکار برند : بر روی میز دفترکی خطکشیده بودچون لاشه ٔ برآمده ستخوانش از جسدپهلوی آن دواتی و در جنب آن دوات پاکت سه چار دانه و استامپ یک عدد.<p cla
استامبولیفرهنگ فارسی عمید۱. از مردم استامبول.۲. (اسم) زبان ترکی رایج در ترکیه.۳. (اسم) نوعی غذا که با برنج، گوشت، گوجهفرنگی، و سیبزمینی تهیه میشود؛ استانبولیپلو.۴. (اسم) نوعی ظرف فلزی شبیه لگن که در کارهای ساختمانی برای حمل گل و گچ به کار میرود.
استامپفرهنگ فارسی عمید۱. قوطی کوچک پَهن برای نگهداری پارچۀ آغشته به جوهر مُهر یا انگشتنگاری؛ جوهرگین.۲. مُهر.