ازاحیفلغتنامه دهخداازاحیف . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ اَزحاف . جج ِ زَحف . تغییرات ارکان بحور شعر. (غیاث اللغات ).
ازاحیففرهنگ فارسی معین( اَ ) [ ع . ] (مص . اِ.) 1 - ج . زحاف و ازحاف ، دور شدن از اصل . 2 - تغییرهایی که در ارکان بحورِ شعر داده می شود.
اجحافلغتنامه دهخدااجحاف . [ اِ ] (ع مص ) کار بر کسی تنگ گرفتن . کار بر کسی تنگ فراگرفتن . (تاج المصادر). تکلیف بمالایطاق . استیصال . اجتراف . ایذاء. اضرار. گزند کردن . || همه چیز را گرفتن . || بردن . (منتهی الارب ). || اجحفت به الفاقة؛ محتاج گردانید او را حاجت و مضرّت رسانید. (منتهی الارب ). |
مجدوعلغتنامه دهخدامجدوع . [ م َ ] (ع ص ) بینی بریده .(المعجم چ دانشگاه ص 59). || (اصطلاح عروض )از ازاحیف مفعولات است و آن اسقاط هر دو سبب مفعولات است و ساکن گردانیدن تاء، لات بماند پس فاع به سکون عین به جای آن بنهند و فاع چون از مفعولات خیزد آن را مجدوع خوانند
فعولنلغتنامه دهخدافعولن . [ ف ُ / ف َ ل ُ ] (ع اِ) یکی از اوزان عروض است . ازاحیف فعولن شش است : قبض ،قصر، حذف ، ثلم ، ثرم و بتر. (فرهنگ فارسی معین از المعجم فی معاییر اشعار العجم چ مدرس رضوی چ 1 ص 4
هزجلغتنامه دهخداهزج . [ هََ زَ ] (ع مص ) سراییدن سرود طرب انگیز. (منتهی الارب ). ترنم و انشاد. (اقرب الموارد). || (اِ) آواز تندر. (منتهی الارب ). صوت الرعد و الذِبّان . (اقرب الموارد). || نوعی از سرود و ترانه ٔطرب انگیز. || آواز با اندکی گرفتگی گلو. || هر کلام متدارک و متقارب . (منتهی الارب
بترلغتنامه دهخدابتر. [ ب َ] (ع مص ) بریدن . (ترجمان علامه جرجانی ) (زوزنی ) (صراح اللغه ). از بیخ برکندن . (آنندراج ). || بریدن دم . (منتهی الارب ). دم بریدن ، و دم بریده را ابتر گویند. || بریدن شریان را بتر گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). نزد اطباء بریدن عروق و اعصاب ازطریق پهنا باشد و نیز اط
زحافلغتنامه دهخدازحاف . [ زِ ] (ع مص ) در لغت مرادف زحف بمعنی رفتن و خزیدن است . (از محیط المحیط). رجوع به معنی بعد شود. || (اصطلاح شعر و عروض ) افتادن حرفی است میان دو حرف ، پس یکی بدیگری نزدیک شود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). انداختن حرفیست از میان دو حرف و رفتن این دو حرفست ن