اخماسلغتنامه دهخدااخماس . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ خُمس . پنج یک ها.- اخماس غنائم ؛ خمسها که از غنائم دهند.- اخماس معادن ؛ خمسی که بصدقه از حاصل معادن دهند. || هما فی بُرْدَة اخماس ؛ نزدیک یکدیگر و مجتمع و با هم دوستند، یا فعل هر دو یک است
اخماسلغتنامه دهخدااخماس . [ اِ ] (ع مص ) پنج شدن . || خداوند شتران خمس شدن . || پنجم بآب آمدن اشتر. (تاج المصادر بیهقی ). || در بیت ذیل سنائی این صورت آمده است و مکسور یا مفتوح بودن همزه ٔ آن نیز معلوم نیست ظاهراً از اصطلاحات تجوید یا نقطه و شکل است : به اخماس و به
اخمصلغتنامه دهخدااخمص . [ اَ م َ ] (ع ص ، اِ) باریکی کف پا. باریکی کف پای که بزمین نرسد. میان پای و کف پائی که بر زمین نیاید. آنجا از زیر قدم که بر زمین ننشیند. میان کف پا که با زمین ملحق نشود. || آنکه ته پایش بزمین نرسد. (مهذب الاسماء). ج ، اخامص . || باریک میان . (مؤید الفضلاء). || افراخته
مِنْ (قمَِّ) الرّأس إلي أخْمَصِ القدم (أو القَدَمَين)دیکشنری عربی به فارسیسرتا پا , از سر تا پا , جملگي , تماماً , يکپارچه (سرتاپا) , شراشر (سراسر) وجود
اخامصلغتنامه دهخدااخامص . [ اَ م ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَخمص ، بمعنی باریک میان و میان کف پای که بر زمین نیاید. (آنندراج ).
اسداسفرهنگ فارسی معین(اَ) [ ع . ] جِ سَدَس . ؛~ در اخماس زدن الف - شش در پنج زدن . ب - قمار کردن . ج - حیله کردن .
خمسفرهنگ فارسی معین(خُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - یک پنجم هر چیز. 2 - یک پنجم درآمد یا غنایم که مسلمانان باید به امام یا جانشین او بپردازند. ج . اخماس .
محمیةلغتنامه دهخدامحمیة. [ م َ می ی َ ] (اِخ ) ابن جزٔبن عید یغوث زبیدی . صحابی و از مهاجران به حبشه است و آنجا عامل رسول اﷲ (ص ) بر تقسیم اخماس غنائم بود و پیامبر اسلام بر او اعماد داشت . جنگ مریسیع و بدر را دریافت و در فتح مصر حاضر بود و بدانجا ساکن شد و احتمالاً هم بدانجا در گذشته است . (حد
بردةلغتنامه دهخدابردة. [ ب ُ دَ ] (ع اِ) یکی برد. و آن جامه ٔ خطدار است . ج ، اَبراد، اَبْرُد، بُرود. (از منتهی الارب ). واحد برد به معنی جامه ٔ مخطط. (از اقرب الموارد). || گلیم سیاه چهارگوشه که عرب آنرا در خود پیچند. ج ، بُرْد. (منتهی الارب ). گلیم خط جرد. (مهذب الاسماء) . و رجوع به بُرْد شو
اصفهانیلغتنامه دهخدااصفهانی . [ اِ ف َ ] (اِخ ) علی اکبربن محمدباقر ایجی اصفهانی . از حکیمان و عالمان شیعه ٔ امامیه بود و بسال 1232 هَ .ق . در اصفهان درگذشت . او راست : الرد علی زین الدین احسائی در حکمت و کلام . الرد علی الفادری النصرانی . المورد للشبهات علی دین