اتصاللغتنامه دهخدااتصال . [ اِت ْ ت ِ ] (ع مص ) پیوسته شدن . (زوزنی ). پیوستن .بچیزی پیوستن . پیوسته شدن کار. (تاج المصادر). پیوستگی . رسیدن . اتحاد. التصاق . ملاصقت . تلاصق : تا نبودم من بحیدر متصل علم حق با من نمی جست اتصال . ناصرخسرو.</p
اتصالدیکشنری عربی به فارسیفراخواني , فراخواننده , ارتباط , مکاتبه , بستگي , اتصال , محل اتصال , تماس , تماس گرفتن , مقاربت , اميزش , مراوده , معامله , داد و ستد , رابطه نامشروع , رابطه , رابط
اتصالadhesion 1واژههای مصوب فرهنگستان1. متصل بودن دائمی و طبیعی بخشهای مختلف بدن 2. متصل شدن دو یا چند مولکول بهعلت جاذبۀ بین آنها
حاق اتصاللغتنامه دهخداحاق اتصال . [ حاق ْق اِت ْ ت ِ ] (ع اِ مرکب ) اتصال دو کوکب است به یکدیگر با وحدت عرض و طول ، مثل آنکه قمر در سوم درجه ٔ حمل به عرض یک درجه ٔ شمالی ، و زحل در سوم درجه ٔ میزان به یک درجه ٔ عرض شمالی باشد.
اتصالاًلغتنامه دهخدااتصالاً. [ اِت ْ ت ِ لَن ْ ] (ع ق ) پیوسته . استمراراً. متوالیاً. علی التوالی . متعاقباً.
اتصال 2attachment 1واژههای مصوب فرهنگستانتبدیل یک واحد مولکولی فقط با تشکیل یک پیوند دومرکزی به واحد مولکولی دیگر، بیآنکه در پیوندهای جزء مورد عمل تغییری روی دهد
اتصال 3connectionواژههای مصوب فرهنگستانمسیری در شبکۀ مخابرات که نشانک/ سیگنال را از کاربری به کاربر دیگر انتقال میدهد
اتصالاًلغتنامه دهخدااتصالاً. [ اِت ْ ت ِ لَن ْ ] (ع ق ) پیوسته . استمراراً. متوالیاً. علی التوالی . متعاقباً.
اتصال گویسانball jointواژههای مصوب فرهنگستاناتصالی با سه درجه آزادی دَورانی که لنگر را انتقال نمیدهد
حاق اتصاللغتنامه دهخداحاق اتصال . [ حاق ْق اِت ْ ت ِ ] (ع اِ مرکب ) اتصال دو کوکب است به یکدیگر با وحدت عرض و طول ، مثل آنکه قمر در سوم درجه ٔ حمل به عرض یک درجه ٔ شمالی ، و زحل در سوم درجه ٔ میزان به یک درجه ٔ عرض شمالی باشد.
واحد بالاتصاللغتنامه دهخداواحد بالاتصال . [ ح ِ دِ بِل ْ اِت ْ ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب )واحد شخصی که به اجزاء مقداریه متشابه منقسم شود واحد بالاتصال گفته میشود. شیخ الرئیس گوید واحد بالاتصال امری است که از جهتی واحد بالفعل بود و از جهتی حاوی کثرت باشد. آخوند ملاصدرا گوید واحد بالاتصال امری است که
علی الاتصاللغتنامه دهخداعلی الاتصال . [ ع َ لَل ْ اِت ْ ت ِ ] (ع ق مرکب ) همیشه . دائم . پیوسته . همواره . بدون انقطاع . (ناظم الاطباء). یک بند. یک ریز. دمادم . دمبدم . پیاپی . پی درپی .