آگنیدنفرهنگ فارسی عمید۱. آکندن؛ انباشتن؛ پُر کردن.۲. گنجاندن؛ جا دادن:◻︎ آنکه اندر جهان ندارد گُنج / چون توان آگنیدنش در کُنج (اوحدی: ۵۷۹).۳. دفن کردن.
پیچاندنلغتنامه دهخداپیچاندن . [ دَ ] (مص ) خم کردن . خماندن . پیچش دادن . تاب دادن . پیچیدن (در معنی متعدی ). گردانیدن . تافتن . بگردانیدن : بدان تا بباید بدین روی کوه نپیچاند از ما گروهاگروه . فردوسی .بپیچاند آنرا که خود پرورداگر
پیچانیدنلغتنامه دهخداپیچانیدن . [ دَ ] (مص ) پیچاندن . پیچ دادن . تلویة. عصد. (تاج المصادر بیهقی ). حرکت دوری دادن . گرد گردانیدن چون پیچانیدن کلید در قفل یا دست کسی را. پیت دادن (در تداول مردم قزوین ). رجوع به پیچاندن شود : حکیمی بازپیچانید رویش مفاصل نرم کرد از ه
چیانیدنلغتنامه دهخداچیانیدن . [ چ َ دَ ] (مص ) فراهم آوردن .جمع کردن . || ذبح کردن . (ناظم الاطباء).
چایاندنلغتنامه دهخداچایاندن . [ دَ] (مص ) چایانیدن . بسرما دادن . سرما خوراندن . سرما خورانیدن . بزکام و سرماخوردگی مبتلاکردن . سرما دادن . || سرد کردن چیزی را. سرد کردن میوه یا مشروب بوسیله ٔ گذاشتن در یخچال یا نهادن یخ پهلوی آن .
درآگنیدنلغتنامه دهخدادرآگنیدن . [ دَ گ َ دَ ] (مص مرکب ) آگنیدن . پر کردن . انباشتن . رجوع به آکنیدن شود.
آگینفرهنگ فارسی عمید۱. پشم، پنبه، پَر، و امثال آن که درون تشک، بالش، و لحاف را با آنها پر میکنند: ◻︎ بهر آ گینِِ چاربالش اوست / هر پَری کاین کبوتر افشاندهست (خاقانی: ۸۲).۲. (بن مضارعِ آگنیدن) = آگنیدن۳. پُر؛ انباشته؛ آلوده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): زهرآگین، عبیرآگین، عنبرآگین، مشکآگین، ◻︎ رکیبش دو زرین،
درآگنیدنلغتنامه دهخدادرآگنیدن . [ دَ گ َ دَ ] (مص مرکب ) آگنیدن . پر کردن . انباشتن . رجوع به آکنیدن شود.