آهنجیدنلغتنامه دهخداآهنجیدن . [ هََ دَ ] (مص )بیرون کردن . بدر آوردن . کشیدن . لنجیدن : گفت فردا نشتر آرم پیش توخود بیاهنجم ستیم از ریش تو. رودکی .بگویم چه گوید چهارند یاران بیاهنجم از مغز تیره بخارش . ناصرخس
آهنجیدنفرهنگ فارسی عمیدکشیدن؛ درآوردن؛ بیرون کشیدن؛ برکشیدن؛ برکندن؛ آختن؛ آهختن. ◻︎ خوب گفتن پیشه کن با هرکسی / کاین برون آهنجد از دل بیخ کین (ناصرخسرو: ۱۱۹).
بیرون آهنجیدنلغتنامه دهخدابیرون آهنجیدن . [ هََ دَ ] (مص مرکب ) بیرون کشیدن . رجوع به آهنجیدن و برون آهنجیدن شود.
برون آهنجیدنلغتنامه دهخدابرون آهنجیدن . [ ب ِ / ب ُ هََ دَ ] (مص مرکب ) بیرون آهنجیدن . بیرون کشیدن . خارج ساختن : خوب گفتن پیشه کن با هر کسی کاین برون آهنجد از دل بیخ کین . ناصرخسرو.رجوع به آهنجیدن شود.<b
بیرون آهنجیدنلغتنامه دهخدابیرون آهنجیدن . [ هََ دَ ] (مص مرکب ) بیرون کشیدن . رجوع به آهنجیدن و برون آهنجیدن شود.
برون آهنجیدنلغتنامه دهخدابرون آهنجیدن . [ ب ِ / ب ُ هََ دَ ] (مص مرکب ) بیرون آهنجیدن . بیرون کشیدن . خارج ساختن : خوب گفتن پیشه کن با هر کسی کاین برون آهنجد از دل بیخ کین . ناصرخسرو.رجوع به آهنجیدن شود.<b
بیاهنجیدنلغتنامه دهخدابیاهنجیدن . [ هََ دَ ] (مص ) آهنجیدن : گفت فردا نشتر آرم پیش توخود بیاهنجم ستیم از ریش تو. رودکی .رجوع به آهنجیدن شود.
ناهنجیدنیلغتنامه دهخداناهنجیدنی . [ هََ دَ ] (ص لیاقت ) که از در آهنجیدن نیست . مقابل آهنجیدنی . رجوع به آهنجیدنی شود.
بیرون آهنجیدنلغتنامه دهخدابیرون آهنجیدن . [ هََ دَ ] (مص مرکب ) بیرون کشیدن . رجوع به آهنجیدن و برون آهنجیدن شود.
برون آهنجیدنلغتنامه دهخدابرون آهنجیدن . [ ب ِ / ب ُ هََ دَ ] (مص مرکب ) بیرون آهنجیدن . بیرون کشیدن . خارج ساختن : خوب گفتن پیشه کن با هر کسی کاین برون آهنجد از دل بیخ کین . ناصرخسرو.رجوع به آهنجیدن شود.<b