آهنجندهلغتنامه دهخداآهنجنده . [ هََ ج َ دَ / دِ ] (نف ) برکشنده . بیرون کشنده . || برکننده . || جاذب .
آهنجفرهنگ فارسی عمید۱. = آهنجیدن۲. آهنجنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): تیغآهنج، جانآهنج، دمآهنج، شمشیرآهنج.
شگارآهنجلغتنامه دهخداشگارآهنج . [ ش ِ هََ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) آهنجنده ٔ شگار. بیرون کشنده ٔ شگار. ابزاری چوبین مر خبازان را که در سر آن قلابی آهنین است و بدان نان و یا چیزی دیگر از تنور درمی آورند. (ناظم الاطباء).
غم آهنجلغتنامه دهخداغم آهنج . [ غ َ هََ ] (نف مرکب ) بیرون کننده ٔ غم . غم زدا. (از: غم + آهنج ، آهنجنده یعنی برآورنده و بیرون کننده ). رجوع به غم شود : تو همان جام غم آهنج بخواه از ترکی که ز خوبان چو مه از انجم زی انجمن است .سیدحسن غزنوی .</
جاذبلغتنامه دهخداجاذب . [ ذِ ] (ع ص ) کشنده . || برگرداننده ٔ چیزی از جای آن . (منتهی الارب ). || رباینده . (آنندراج ). گیرا. گیرنده . آهنجنده : زانکه جنسیّت عجائب جاذبی است جاذب جنس است هرجا طالبی است . مولوی .یار آن خواهم بدن که