آغازلغتنامه دهخداآغاز. (اِ) بدائت (بدایت ).بدء (بدو). ابتدا. ابتداء. فاتحه . مفتتح . شروع . سر.دخش . درآمد. صدر. مبداء. اوّل . نخست . ازل . اصل . مقابل فرجام و انتها و انجام و بن و اَبَد : چون فراز آمد بدو آغاز مرگ دیدنش بیگار گرداند و مجرگ . <p class="auth
آغازفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ انجام و فرجام] لحظه یا جای شروع کار.۲. (اسم مصدر) شروع.۳. (بن مضارعِ آغازیدن) = آغازیدن۴. [قدیمی] روز ازل.
آغازدیکشنری فارسی به انگلیسیbeginning, birth, commencement, dawn, embryo, front, inception, incipience, initiation, introduction, onset, outset, prime, rise, start
آغازفرهنگ مترادف و متضادابتدا، اوان، اوایل، اول، بدایت، بدو، سرآغاز، شروع، عنفوان، فاتحه، مبدا، مطلع، مقدمه، نخست ≠ پایان
آغازبهآغازstart-to-start, SSواژههای مصوب فرهنگستانویژگی رابطهای منطقی بین دو فعالیت که در آن آغاز شدن فعالیت پسین مشروط به آغاز شدن فعالیت پیشین است
اغازلغتنامه دهخدااغاز. [ اَ ] (اِ) قصد و اراده . || صدا وندا. || ابتدای هر کار و آغاز. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (برهان ). مخفف آغاز. (فرهنگ نظام ).
آغازهلغتنامه دهخداآغازه . [ زَ / زِ ] (اِ) نام دست افزاری است کفشگران را. (از برهان ). || دوالی بدرز میان رویه و زیره ٔ کفش دوخته تا گرد و آب بدرون نشود. رجوع به آغاره شود.
آغازهلغتنامه دهخداآغازه . [ زَ / زِ ] (اِ) نام دست افزاری است کفشگران را. (از برهان ). || دوالی بدرز میان رویه و زیره ٔ کفش دوخته تا گرد و آب بدرون نشود. رجوع به آغاره شود.
آغاز کردنلغتنامه دهخداآغاز کردن . [ک َ دَ ] (مص مرکب ) بداء. ابتداء. بنیاد کردن . شروع .سر گرفتن . از سر گرفتن . انشاء. آغازیدن . آغاز نهادن . گرفتن . برداشتن . برداشت کردن . افتتاح : بدشمن بر از خشم آواز کردتو گفتی مگر تندر آغاز کرد. رودکی .</
سرآغازلغتنامه دهخداسرآغاز. [ س َ ] (اِ مرکب ) مقابل سرانجام . چیزی که به آن شروع چیزی واقع شود، و با لفظ کردن و زدن مستعمل است . (آنندراج از بهار عجم ) : ای نام تو بهترین سرآغازبی نام تو نامه کی کنم باز. نظامی .چو برقع ز روی سخن برفک
انجام و آغازلغتنامه دهخداانجام و آغاز. [ اَوُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) اول و آخر : نجوید دگر پرده ٔ راز راخبرهای انجام و آغاز را.نظامی .