آبکیلغتنامه دهخداآبکی . [ ب َ ] (ص نسبی ) در تداول عامه ، رقیق . تنک . گشاده . || مایع و روان . مقابل جامد.
آبکیفرهنگ فارسی عمید۱. آنچه مانند آب باشد.۲. آبدار؛ پرآب.۳. آبلمبو.۴. [مقابلِ غلیظ] رقیق.۵. بیمحتوا.۶. (اسم) مشروب.
آبکیدیکشنری فارسی به انگلیسیaqueous, dilution, soft, liquid, serous, soupy, thin, washy, watery, weak
چابکیلغتنامه دهخداچابکی . [ ب ُ ] (حامص ) چالاکی . تندی . جلدی . سبکی . چستی . سرعت . شتاب . چربدستی . و رجوع به چستی شود: جَلدَة؛ چابکی مردم و غیر وی . تَجَلّدَ؛ به تکلف چابکی کرد. تَصَرّم ؛ چابکی کردن . (منتهی الارب ) : بچابکی برباید کجا نیازاردز روی مرد مبارز
هبکیلغتنامه دهخداهبکی . [ هََ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تورجان بخش بوکان شهرستان مهاباد واقع در 24 هزار و 500گزی جنوب باختری بوکان و 8 هزار و 500گزی باخ
زیرآبکیلغتنامه دهخدازیرآبکی . [ ب َ ] (ص نسبی ) به نهانی . در جایی به آب فروشدن و در جایی دیگر سر برآوردن شناگران . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نوعی شناست که شناوران بدان ترتیب در زیر آب راه پیمایند و از جایی در آب سر فروبرده از جای دیگر سر برآورند. گاه در مقام مزاح و استعاره «زیرآبکی رفتن » بمعن