امیرونلغتنامه دهخداامیرون . [ اَ ] (اِ) یعضید. خندریلی . سرالیةالحمار. (یادداشت مؤلف ). علف خبرکش . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به خندریلی و یعضید شود.
حمرانلغتنامه دهخداحمران . [ ] (اِخ ) ابن جابر. یکی از صحابه است و جد عبداﷲبن بدر بود. (قاموس الاعلام ). و رجوع به الاصابة شود.
حمرانلغتنامه دهخداحمران . [ ] (اِخ ) ابن حارثة الفزاری . یکی از صحابه است و در معیت هفت برادرش بحضور حضرت رسول تشریف حاصل نموده بزمره ٔ صحابه درآمد و در بیعت رضوان حاضر بوده . (قاموس الاعلام ). و رجوع به الاصابة شود.
حمرانلغتنامه دهخداحمران . [ ح ُ ] (ع ص ) حُمر. ج ِ احمر. سرخ رنگ ها. || مردان بی سلاح در جنگ . (منتهی الارب ).