لغتنامه دهخدا
حوز. [ ح َ ] (ع اِ) جای که گرداگرد آن برآورده باشند. (منتهی الارب ) (از آنندراج ). || رفتار سست . || ملک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) : غلامان او آن مملکت را که در حوز هر یک بود به استقلال حاکم شدند. (جهانگشای جوینی ). || نکاح . (منتهی الارب ) (ناظم الا