رازقندلغتنامه دهخدارازقند. [ ق َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قصبه ٔ بخش حومه ٔ شهرستان سبزوار که در 15هزارگزی شمال سبزوار و 3هزارگزی خاور شوسه ٔ سبزوار به جغتای واقع است . محلی است
گرازدندانلغتنامه دهخداگرازدندان . [ گ ُ دَ ] (ص مرکب ) انسان یا حیوانی که دندان او به گراز ماند. آنکه دندانهای بزرگ و دراز دارد. آنکه دندانهای سخت دراز دارد : گاومیشی گرازدندانی کاژد
گرازندهلغتنامه دهخداگرازنده . [ گ ُ زَ دَ / دِ ] (نف ) از روی ناز وتکبر خرامنده و به راه رونده . (برهان ) : نوازنده بلبل به باغ اندرون گرازنده آهو به راغ اندرون . فردوسی .دل افروز
گرازندهفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهکسی که از روی ناز و تکبر راه میرود؛ خرامنده: ◻︎ دلیری کند با من این نادلیر / چو گور گرازنده با شرزهشیر (نظامی۵: ۸۲۳).