trainدیکشنری انگلیسی به فارسیقطار - تعلیم دادن، قطار، سلسله، رشته، دنباله، تله، دم، ازار، متلزمین، نظم، ترتیب، سلسله وقایع توالی، فریب اغفال، ورزش کردن، تعلیم دادن، مشق کردن، تربیت کردن، پر
ارتباط قطار ـ خطtrain to wayside communication, TWCواژههای مصوب فرهنگستانسامانۀ ارتباطی الکترونیکی بین قطار و تجهیزات کنار خط که امکان انتخاب مسیر با سامانۀ همبندی و از راه دور عمل کردن سوزنها و چراغها در تقاطعهای همسطح را فراهم
ترکیب قطارtrain consistواژههای مصوب فرهنگستانچینش اجزای تشکیلدهندة قطار، فقط شامل واگنها و نوع و شمار آنها
تشکیل قطارtrain makeupواژههای مصوب فرهنگستانچینش اجزای تشکیلدهندة قطار، شامل واگنها، از نظر نوع و شمار، و واحدهای کشنده
تلاقی قطارهاtrain meet, train crossingواژههای مصوب فرهنگستانفرایندی که در هنگام حرکت همزمان دو قطار در جهت مخالف یکدیگر روی میدهد و در آن یکی از قطارها در خط کناری توقف میکند تا قطار دیگر بتواند عبور کند متـ . تلاقی
ردِّ شهابtrain of meteor, trainواژههای مصوب فرهنگستانردّ دودمانند باقیمانده از ظهور شهابهای درخشان در آسمان
سامانۀ آشکارسازی قطارtrain detection systemواژههای مصوب فرهنگستانسامانهای برای تشخیص وجود یا عدم وجود قطار در بخشی از خط یا عبور قطار از نقطهای مشخص یا تعیین جهت آن
شناسایی قطارtrain identificationواژههای مصوب فرهنگستانروشی برای مشخص کردن قطار براساس اطلاعاتی مانند شماره و مقصد و طول که از آن برای مسیردهی و اعزام و پذیرش قطار بهصورت خودکار استفاده میشود