برهمنمودهsuperimposedواژههای مصوب فرهنگستانویژگی دو یا چند تصویر که بر روی هم قرار گیرند و بهطور همزمان به نمایش درآیند
مرز تحمیلیsuperimposed boundaryواژههای مصوب فرهنگستانمرزی که بهاجبار در یک منطقه، بدون توجه به الگوهای فرهنگی موجود در آن، تحمیل میشود
یخ برنهشتهsuperimposed iceواژههای مصوب فرهنگستانیخ نشسته بر روی یخسار که در نتیجۀ انجماد برف ذوبشده بعد از بارش برف تشکیل شده است
تحمیل کردندیکشنری فارسی به انگلیسیcompel, dictate, enforce, exact, impose, load, obtrude, saddle, superimpose, tax, thrust